بار خود را بستم رفتم از شهر

بار خود را بستم رفتم از شهرِ
خیالاتِ سبک بیرون
دلم از غربتِ سنجاقک پُر
من به مهمانیِ دنیا رفتم
من به دیدارِ کسی رفتم
در آن سر عشق ...

#سهراب_سپهری
دیدگاه ها (۲)

مادرت تو را می بیندبرادرت ، پدرت، مردمِ غریبههزار نفر تو را ...

با آدمها جوری غریبه نشوید که انگار آنها بهترین های بدترین رو...

چقدر راحتند بعضی آدم ها...می نشینندپایشان را می گذارند روی پ...

خانه‌ای که تو در آن راه می روی را باید بوسید گذاشت وسط کائنا...

پر کن گوش تمامپروانه های شهر را از عطرت،دلم می خواهدبوی #تو ...

منم و دفتر شعری که پر از اسرار استشرح دلتنگی و دیوانگی ام بس...

{شهیدانه..}

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط