شب آنچنان زلال که میشد ستاره چید

شب آنچنان زلال، که میشد ستاره چید!
دستم به هر ستاره که می خواست می رسید
نه از فراز بام،
که از پای بوته ها
می شد ترا در آینهء هرستاره دید!
در بی کرانِ دشت
در نیمه های شب
جز من که با خیال تو
می گشتم
جز من که در کنار تو می سوختم غریب!
تنها ستاره بود که می سوخت
تنها نسیم بود که می گشت...


#فریدون_مشیری_ـــــــ
دیدگاه ها (۵)

من به تو نرسیدم در آنسوی دنیا زاده شده بودیدور بودیمثل تمام ...

پرنده یِ آزاددانه هایِ در بندِ دام را نگاه کن چگونه انتظارِ ...

آن‌که می‌گوید دوستت دارمخنیاگر غمگینی‌ستکه آوازش را از دست د...

مردم اینجا چقدر مهربانند!!دیدند کفش ندارم برایم پاپوش دوختند...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط