تو متعلق به منی
تو متعلق به منی
پارت ۱۲
ویو ات
صبح با صدای قطرات بارون به پنجره بیدار شدم و نشستم رو تخت و بدنم رو کش دادم و به سمت حموم رفتم و یک دوش ۲۰ مینی گرفتم و در شدم،نشستم جلوی آینه و موهام رو خشک کردم وتصمیم گرفتم چون هوا خوبه یکم برم بیرون قدم بزنم واسه ی همین یک لباس نسکافه ای رنگ همراه بک آرایش ساده کردم و از اتاق اومدم بیرون و از پله رفتم پایین دیدم که پدر همراه یونا تو سالن نشسته رفتم سمت بابا و گونش رو بوسیدم و گفتم
ات:صبح بخیر بابا جون
بابا با لبخند گفت
بابا:صبح توهم بخیر دختر خوشگلم
یونا با لحن مسخره ای گفت
یونا:یاا من رو فراموش کردی
با خنده سمت یونا رفتم
و گونش رو بوسیدم و رو به پدر گفتم
ات:بابا من میرم بیرون یکم قدم بزنم
بابا :باشه دخترم مواظب خودت باش
چشمی گفتم و از عمارت زدم بیرون
همینجوری داشتم قدم میزدم که نگاهی به ساعت مچیم کردن و با دیدن ساعت تعجب کردم یعنی من دارم ۳ ساعته راه میرم تصمیم گرفتم برگردم که از پشت چیزی جلوی دهنم قرار گرفت که چشمام بسته شد و همه جا سیاه شد
ادامه دارد...
پارت ۱۲
ویو ات
صبح با صدای قطرات بارون به پنجره بیدار شدم و نشستم رو تخت و بدنم رو کش دادم و به سمت حموم رفتم و یک دوش ۲۰ مینی گرفتم و در شدم،نشستم جلوی آینه و موهام رو خشک کردم وتصمیم گرفتم چون هوا خوبه یکم برم بیرون قدم بزنم واسه ی همین یک لباس نسکافه ای رنگ همراه بک آرایش ساده کردم و از اتاق اومدم بیرون و از پله رفتم پایین دیدم که پدر همراه یونا تو سالن نشسته رفتم سمت بابا و گونش رو بوسیدم و گفتم
ات:صبح بخیر بابا جون
بابا با لبخند گفت
بابا:صبح توهم بخیر دختر خوشگلم
یونا با لحن مسخره ای گفت
یونا:یاا من رو فراموش کردی
با خنده سمت یونا رفتم
و گونش رو بوسیدم و رو به پدر گفتم
ات:بابا من میرم بیرون یکم قدم بزنم
بابا :باشه دخترم مواظب خودت باش
چشمی گفتم و از عمارت زدم بیرون
همینجوری داشتم قدم میزدم که نگاهی به ساعت مچیم کردن و با دیدن ساعت تعجب کردم یعنی من دارم ۳ ساعته راه میرم تصمیم گرفتم برگردم که از پشت چیزی جلوی دهنم قرار گرفت که چشمام بسته شد و همه جا سیاه شد
ادامه دارد...
- ۴.۵k
- ۱۴ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط