ظهور ازدواج
ظهور ازدواج )
( پارت ۳۸۲ فصل ۳ )
نفسش رو شدید بیرون داد و زل زد تو چشمام و نرم یه دستش رو برد پشت گردنم و زمزمه کرد دراز بکش پیشم.. متعجب و شوکه زل زدم بهش
سرمو کشید تو اغوشش و منو نزديك تر کشیدو اروم
گفت جیمین : بیا نزدیکم..گرم میشی.
و با یه دستش منو سمت مخالف پهلوي زخميش تو اغوشش جا داد.
اخ خداي من.. اروم کنارش دراز کشیدم و محتاطانه سر روي سينه اش
گذاشتم دستشو انداخت دورم و منو نزدیکتر کشید.
با لذتی که داشت تو قلب و تمام وجودم نقش میبست بیشتر تو بغلش خزیدم با یه دستش پهلوش و با اون يکي خيلي محکم و سفت منو به خودش فشرد و اروم زمزمه کرد جیمین : الان گرم میشی..
لرزون خودمو تو بغلش گوله و پاهامو جمع کردم. با آرامش و لمس گرمایی تنش چشمامو بستم و خودمو بهش نزدیک تر کردم
دیگه مرزي جز نازكي لباس هاي خيس بينمون نبود. اون لرزشم رو حس میکرد و من ضربان تند و آشفته قلبشو.. اون خيسي تنم رو حس میکرد و من بوي عطر تن مردونه شو..
اون نرمي موهامو حس میکرد و من محكمي و سفت بودن سینه شو..
نرم دستش رو چندین بار رو کمرم کشید تا گرمم کنه.. اصطكاك دستش با پوست تنم گرمازا ترین واکنش تاریخ بود. دستامو روی سینه اش گذاشتم و پیرهن نم دارش رو تو مشتم گرفتم. بي حركت منو نزديك و تو اغوش محکم خودش نگه داشت.. از گرماي جديدي که داشت بهم منتقل میشد خمار شده بودمدلرزون سرمو بلند کردم و زل زدم تو چشماش
اونم عمیق و گرم نگام کرد. دستش رو روي نرم روی موهام کشید و خيلي بيحال به زور پیشونیمو بوسید و با نفس عميقي زمزمه کرد:اخخخ.. پیرهنش رو محکم تر مشت کردم و نگران و پردرد به پهلوي زخمیش خیره شدم چندتا سرفه زد.واقعاً یه کم گرم شده بودم انگار زیر پوسته سردمون گرمایی نهفته بود که فقط میتونستیم به اون يکي بديمش.
اروم زمزمه کردم الا: جيمي
لبخند زد و بیحال گفت جیمین :چی؟
لبخند زدم الا : جيمي..
نمیدونم چرا یه دفعه دوست داشتم اینطوري صداش کنم. نرم و خيلي بي رمق خندید و گفت جیمین : منظورت جیمینه دیگه نه ؟
نرم خندیدم و گفتم الا : نه جيمي
با همون لبخند اونم زمزمه وار گفت جیمین : جانم
اولین بار بود که اینطور عمیق و گرم گفت جانم قلبم بدجور ریخت و اصلا یادم رفت چی میخواستم بگم و سکوت کردم
کمي کلافه گفت جیمین: چي ميخواستي بگي؟
منگ گفتم الا :هیچی..
جیمین :حرف بزن. ازم سوال بپرس تا..تا نخوابم.. و به زور سعی کرد چشماشو باز نگه داره..
لرزون گفتم الا : یه چیزی بپرسم؟
جیمین : بپرس
با بغض گفتم الا : واقعا بهم خيانت نكردي؟
با درد صورتشو تو هم کشید و گفت
( پارت ۳۸۲ فصل ۳ )
نفسش رو شدید بیرون داد و زل زد تو چشمام و نرم یه دستش رو برد پشت گردنم و زمزمه کرد دراز بکش پیشم.. متعجب و شوکه زل زدم بهش
سرمو کشید تو اغوشش و منو نزديك تر کشیدو اروم
گفت جیمین : بیا نزدیکم..گرم میشی.
و با یه دستش منو سمت مخالف پهلوي زخميش تو اغوشش جا داد.
اخ خداي من.. اروم کنارش دراز کشیدم و محتاطانه سر روي سينه اش
گذاشتم دستشو انداخت دورم و منو نزدیکتر کشید.
با لذتی که داشت تو قلب و تمام وجودم نقش میبست بیشتر تو بغلش خزیدم با یه دستش پهلوش و با اون يکي خيلي محکم و سفت منو به خودش فشرد و اروم زمزمه کرد جیمین : الان گرم میشی..
لرزون خودمو تو بغلش گوله و پاهامو جمع کردم. با آرامش و لمس گرمایی تنش چشمامو بستم و خودمو بهش نزدیک تر کردم
دیگه مرزي جز نازكي لباس هاي خيس بينمون نبود. اون لرزشم رو حس میکرد و من ضربان تند و آشفته قلبشو.. اون خيسي تنم رو حس میکرد و من بوي عطر تن مردونه شو..
اون نرمي موهامو حس میکرد و من محكمي و سفت بودن سینه شو..
نرم دستش رو چندین بار رو کمرم کشید تا گرمم کنه.. اصطكاك دستش با پوست تنم گرمازا ترین واکنش تاریخ بود. دستامو روی سینه اش گذاشتم و پیرهن نم دارش رو تو مشتم گرفتم. بي حركت منو نزديك و تو اغوش محکم خودش نگه داشت.. از گرماي جديدي که داشت بهم منتقل میشد خمار شده بودمدلرزون سرمو بلند کردم و زل زدم تو چشماش
اونم عمیق و گرم نگام کرد. دستش رو روي نرم روی موهام کشید و خيلي بيحال به زور پیشونیمو بوسید و با نفس عميقي زمزمه کرد:اخخخ.. پیرهنش رو محکم تر مشت کردم و نگران و پردرد به پهلوي زخمیش خیره شدم چندتا سرفه زد.واقعاً یه کم گرم شده بودم انگار زیر پوسته سردمون گرمایی نهفته بود که فقط میتونستیم به اون يکي بديمش.
اروم زمزمه کردم الا: جيمي
لبخند زد و بیحال گفت جیمین :چی؟
لبخند زدم الا : جيمي..
نمیدونم چرا یه دفعه دوست داشتم اینطوري صداش کنم. نرم و خيلي بي رمق خندید و گفت جیمین : منظورت جیمینه دیگه نه ؟
نرم خندیدم و گفتم الا : نه جيمي
با همون لبخند اونم زمزمه وار گفت جیمین : جانم
اولین بار بود که اینطور عمیق و گرم گفت جانم قلبم بدجور ریخت و اصلا یادم رفت چی میخواستم بگم و سکوت کردم
کمي کلافه گفت جیمین: چي ميخواستي بگي؟
منگ گفتم الا :هیچی..
جیمین :حرف بزن. ازم سوال بپرس تا..تا نخوابم.. و به زور سعی کرد چشماشو باز نگه داره..
لرزون گفتم الا : یه چیزی بپرسم؟
جیمین : بپرس
با بغض گفتم الا : واقعا بهم خيانت نكردي؟
با درد صورتشو تو هم کشید و گفت
- ۳.۱k
- ۰۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط