قسمت هفتم

#قسمت هفتم
تمام تالشمو کردم تا یادم نیاد اون صحنه ی زجر آور ..
تا فراموش کنم جیغ عزیزترینم رو..
یادت نیار .. نزار واست تداعی بشه..
تو میتونی...
شیره آب و بستم و تو آیینه زل زدم به چشمام!
هر چقدرم بخوام بیخیال بشم نمیشه!
مگه این چشم ها..
این چهره اجازه میده؟
مگه میتونم اون غم و زجره نگاهش و فراموش کنم!
چه خیال خامی..
دکتر مظفری چه خوش خیال بود که فکر کرده بود من حالم خوب شده..
حمام قدیمی شوفاژ نداشت و باده سردی بهم خورد و لرزیدم..
زود اومدم بیرون و رفتم سمت اتاق..
لباسام و عوض کردم و دوباره دراز کشیدم رو تخت و رفتم زیره پتوم!
از وقتی از اون خونه فرار کرده بودم بیشتر گذشته واسم زنده میشد..
مشغله هام که کمتر شده بود بیشتر برمیگشتم به گذشته ای که دو سال تمام به حاطرش رفتم پیش روانپزشک !
دو سال تمام قرص اعصاب خوردم ..
ولی بازم یادم بود!
اصال مگه فراموش نشدنی میشه؟
تالش برای بغض نکردنم بی فایده بود!
یه بغض بزرگ چسبید به گلوم و راه تنفسیم و بست.
ولی یه قطره اشک ؟ نه..
همینجور که تالش میکردم تا بغضم رو قورت بدم همش ذهنم دور اون روزی میرفت که باعث شد سرم گرم بشه و کمی
از اون اتفاق دور بشم.. درست برگشتم به 11 سال قبل
دیدگاه ها (۱)

#قسمت هشتم داشتم از پله های خونه ی جدیدمون پایین میرفتم داخ...

#قسمت نهم یک شب خیلی خوب رو در کنار خانواده ی مهتاب گذروندم...

#قسمت ششم قد بلند و چهار شونه ! _ از کجا مطمعنید نمیتونم؟ _ ...

#قسمت پنجم _میگم نمیزنه زیرش. مطمعن باشید خیانتش و قبول میک...

جیمین فیک زندگی پارت ۹۳#

پارت ۹۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط