عاشقانه های پاک

عاشقانه های پاک

قسمت بیست


دست مامان تو هوا خشک شد....
-فکر کردم برادر بلندی ک میخواهد مدام اینجا باشد ،خب درست نیست ،هم شما ناراحت میشوید ،هم من معذبم....


مامان گفت:اقاجونت را چه کار میکنی؟
یک شیرینی دادم دست مامان
-شما اقاجون را خوب میشناسی ،خودت میدانی چطور ب او بگویی...



بی اجازه شان محرم نشده بودیم....
اما بی خبر بود و جا داشت ک حسابی دلخور شوند....
نتیجه صحبت های مامان و توجیه کردن کار ما برای اقاجون این شد ک اقاجون مارا تنبیه کرد.....
با قهر کردنش....

ادامه دارد...
دیدگاه ها (۸)

ماندیم وشما بال گشودید از این شهررفتید به جایی که ببینید خدا...

عاشقانه های پاکباز هم شب شدورویای تو دریاد امد اینه عکس تورا...

عاشقانه های پاکقسمت نوزدهاقاجون این رفت و امد های ایوب را دو...

عاشقانه های پاکقسمت هجدهاز چلو کبابی ک بیرون امدیم اذان گفته...

part¹¹ عاشق یک جاسوس شدمویو آنیا* از حرفهای دامیان جا خوردم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط