من در هیچ دستهای جا نمیشدم
من در هیچ دستهای جا نمیشدم،
از تمام چهارچوبها و کادرها میزدم بیرون،
نه منزوی بودم، نه اجتماعی،
نه درونگرای مطلق، نه برونگرای محض.
گاهی از مهربانی سر میرفتم و گاهی بدجنسترین آدمِ دنیا میشدم.
گاهی دلم لک میزد برای حرف زدن و بودن کنار آدمها و گاهی چه دیوانهوار تقلا میکردم تنها باشم.
من به هیچ گروهی تعلق نداشتم، گاهی یک کودکِ لجباز بودم که دلش همبازی میخواست و گاهی یک بالغِ فهمیده و مسئولیتپذیر!
گاهی محکم و با اراده و جسور بودم و گاهی شدیدا شکننده، آسیبپذیر و ضعیف!
گاهی بیخیال و شاد، گاهی غصهدار، دغدغهمند، اندوهگین...
من به هیچ گروه و گونهی خاصی تعلق نداشتم،
من فقط "خودم بودم"
و فقط همین را بلد بودم...
از تمام چهارچوبها و کادرها میزدم بیرون،
نه منزوی بودم، نه اجتماعی،
نه درونگرای مطلق، نه برونگرای محض.
گاهی از مهربانی سر میرفتم و گاهی بدجنسترین آدمِ دنیا میشدم.
گاهی دلم لک میزد برای حرف زدن و بودن کنار آدمها و گاهی چه دیوانهوار تقلا میکردم تنها باشم.
من به هیچ گروهی تعلق نداشتم، گاهی یک کودکِ لجباز بودم که دلش همبازی میخواست و گاهی یک بالغِ فهمیده و مسئولیتپذیر!
گاهی محکم و با اراده و جسور بودم و گاهی شدیدا شکننده، آسیبپذیر و ضعیف!
گاهی بیخیال و شاد، گاهی غصهدار، دغدغهمند، اندوهگین...
من به هیچ گروه و گونهی خاصی تعلق نداشتم،
من فقط "خودم بودم"
و فقط همین را بلد بودم...
- ۱۱.۱k
- ۱۲ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط