من در هیچ دستهای جا نمیشدم

من در هیچ دسته‌ای جا نمی‌شدم،
از تمام چهارچوب‌ها و کادرها می‌زدم بیرون،
نه منزوی بودم، نه اجتماعی،
نه درونگرای مطلق، نه برونگرای محض.
گاهی از مهربانی سر می‌رفتم و گاهی بدجنس‌ترین آدمِ دنیا می‌شدم.
گاهی دلم لک می‌زد برای حرف زدن و بودن کنار آدم‌ها و گاهی چه دیوانه‌وار تقلا می‌کردم تنها باشم.
من به هیچ گروهی تعلق نداشتم، گاهی یک کودکِ لجباز بودم که دلش هم‌بازی می‌خواست و گاهی یک بالغِ فهمیده و مسئولیت‌پذیر!
گاهی محکم و با اراده و جسور بودم و گاهی شدیدا شکننده، آسیب‌پذیر و ضعیف!
گاهی بیخیال و شاد، گاهی غصه‌دار، دغدغه‌مند، اندوهگین...
من به هیچ گروه و گونه‌ی خاصی تعلق نداشتم،
من فقط "خودم بودم"
و فقط همین را بلد بودم...
دیدگاه ها (۱)

کاش میشد زن ها را وقتی دارند با تلفن حرف میزنند ببینی...با ت...

دختر دستش را بریده بود اندازه ای که نیاز به بخیه زدن داشت. ب...

من اگر قدرت تغییر ماجرای جغرافیا را داشتم، یا بال‌های قدرتمن...

آدم هایی شده ایم که با ابهام زندگی می کنیمهیچ وقت حاضر نیستی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط