مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست

مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز بجز فکر توام کاری هست

به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس
که به هر حلقه موییت گرفتاری هست

گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست
در و دیوار گواهی بدهد کاری هست

هر که عیبم کند از عشق و ملامت گوید
تا ندیدست تو را بر منش انکاری هست

نه من خام طمع عشق تو می‌ورزم و بس
که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست

من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود
جان و سر را نتوان گفت که مقداری هست

👤 سعدی
دیدگاه ها (۲)

دلبرا، عمریست تا من دوست می دارم تو رادر غمت می سوزم و گفتن ...

تا تو رفتی قوت و صبرم برفتتا تو رفتی من دگر خوش نیستمچه خبر ...

برآنم گر تو باز آیی که در پایت کنم جانی از این کم تر نشاید ...

سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمیدل ز تنهایی به جان آمد خد...

همچو من وصل تو را هیچ سزاواری هست؟یا چو من هجر تو را هیچ گرف...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط