خب وقتشه برگردیم به داستان اونجایی که میکا برای اولین

خب، وقتشه برگردیم به داستان، اون‌جایی که میکا برای اولین بار بعد از سال‌ها، مجبور می‌شه با مایکی رو‌در‌رو حرف بزنه. ولی نه از سر احساسات… بلکه از سر خطر.


---

فصل دوم: "روبرو شدن با پادشاه"

شب مثل یک پتو، سنگین افتاده بود روی شهر.

میکا گوشه‌ی کوچه‌ای تاریک ایستاده بود. صدای قدم‌های موتور مایکی نزدیک‌تر می‌شد.
نفس عمیق… یک، دو… قلبش کوبید.

موتور ترمز زد. مایکی، همون‌طور که انتظار می‌رفت، بی‌صدا پیاده شد. هنوز اون لبخند نصفه رو داشت.
ولی چشم‌هاش؟ خاموش بودن. دیگه اون نوری که یه روزی دنیا رو می‌درخشوند، توش نبود.

میکا دستش لرزید. سال‌ها پشت سایه‌ها پنهون شده بود. ولی امشب دیگه نمی‌شد. اونا مایکی رو هدف گرفته بودن.
و فقط میکا می‌دونست.

قبل از اینکه فکر کنه، قدم برداشت.

— «تو باید از اینجا بری، همین امشب.»

مایکی برگشت.
اولش فقط بهش خیره شد. شاید چند ثانیه، شاید یه عمر.

— «تو… کی هستی؟»

میکا هیچ نگفت. فقط تو نگاهش، هزار جمله خوابیده بود.
ولی گفت:

— «اگه امشب بمونی، می‌کشنِت. نقشه‌ دارن. دقیق و بی‌رحم.»

مایکی یه قدم جلو اومد. ابروهاش درهم.

— «تو از کجا می‌دونی؟»

میکا سکوت کرد… باز هم سکوت.
بعد خیلی آروم گفت:

— «چون من… همیشه اینجام. وقتی تو نمی‌دونی.»

مایکی بیشتر از این چیزی نگفت. فقط زل زد تو اون چشم‌های زرد کمرنگ. برای لحظه‌ای... نه ترسید، نه شک کرد.
فقط یه فکر اومد تو ذهنش:

> "اون کیه؟ چرا حس می‌کنم سال‌هاست منو می‌شناسه؟"




---
دیدگاه ها (۰)

بریم به گذشته‌ی میکا...اون روزها که مایکی هنوز پادشاه نشده ب...

وقتشه برگردیم به زمان حال…جایی که مایکی ۲۷ ساله است، و میکا ...

---فصل اول: "کسی که دیده نمی‌شه"بارون می‌بارید. شبویا همیشه ...

شیپ میکا و مایکی خوبه بنظرتون

برادرای هایتانی پارت ۴

بهم گفت, عشق ' مثل بازی می مونه. تو هر بازی یکی می بره یکی م...

رمان انیمه ای هنوز نه چپتر ویژه ۲

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط