آنالیکه میزنیم که تنبیهم میکنی که هرچی دیدم از چشم خودم دیدم مگه نه ...
#𝐖𝐡𝐲_𝐡𝐢𝐦
𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟔𝟒
آنالی:که میزنیم که تنبیهم میکنی که هرچی دیدم از چشم خودم دیدم مگه نه کار همیشگیته فقط بلدی با حرفات ادمو تخریب کنی آخه منم یه صبری دارم.
من دیگه نمیتونم تحمل کنم یا بذار برم یا منو بکش.
کوک: بهتره خفه شی.
آنالی:تو .......
کوک: نمیخوام بیشتر از این با حرفام اذیت بشی.(از اتاق بیرون رفت
آنالی:سر چیزای کوچیک همیشه عصبی میشه وفقط هم روی من اصبانیتشو خالی میکنه.
روی تخت دراز کشیدم و پتوم رو محکم بغل کردم و بعد از چند مین خواب رفتم.
......
با حس ضعف زیاد از خواب بیدار شدم.
ساعت حدود شیش عصر بود.
از روی تخت بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم.
سمت آشپزخونه رفتم که هانا رو دیدم.
هانا: چیزی شده که اومدی اینجا؟
آنالی:نه فقط خیلی گشنمه.
هانا:بشین روی صندلی تا برات یچیزی بیارم.
آنالی: ممنونم.
چرا عمارت خالیه؟
بادیگاردا کجان؟
هانا: ارباب یه عملیات مهم داشتن و باید کل بادیگارد هارو میبردن.
آنالی:اها
شروع کردم به خوردن غذا که بعد از چند مین با صدای دادو بیداد آجوما از آشپزخونه بیرون رفتم.
آجوما:گفتم از اینجا برو بیرون(داد
فک نکن ارباب اینجا نیست میتونی هر غلطی که دلت بخواد بکنی.
تهیونگ: بهتره خفه شی.
آنالی:دوییدم سمت آجوما و گفتم:.
آنالی:فک کردی که کی هستی که همینطور سرتو میندازی پایین و میای داخل عمارت.
تهیونگ: وقتی با خودم بردمت میفهمی که می هستم.
بادیگاردا ببرینش.
آنالی:هی ولم کنید جونگ کوک بفهمه زندت نمیذاره.
تهیونگ: بهتره ساکت شی عروسک.
آنالی:برا قرار گرفتن چیزی روی صورتم و سیاهی...........
ادامه دارد................∆
𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟔𝟒
آنالی:که میزنیم که تنبیهم میکنی که هرچی دیدم از چشم خودم دیدم مگه نه کار همیشگیته فقط بلدی با حرفات ادمو تخریب کنی آخه منم یه صبری دارم.
من دیگه نمیتونم تحمل کنم یا بذار برم یا منو بکش.
کوک: بهتره خفه شی.
آنالی:تو .......
کوک: نمیخوام بیشتر از این با حرفام اذیت بشی.(از اتاق بیرون رفت
آنالی:سر چیزای کوچیک همیشه عصبی میشه وفقط هم روی من اصبانیتشو خالی میکنه.
روی تخت دراز کشیدم و پتوم رو محکم بغل کردم و بعد از چند مین خواب رفتم.
......
با حس ضعف زیاد از خواب بیدار شدم.
ساعت حدود شیش عصر بود.
از روی تخت بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم.
سمت آشپزخونه رفتم که هانا رو دیدم.
هانا: چیزی شده که اومدی اینجا؟
آنالی:نه فقط خیلی گشنمه.
هانا:بشین روی صندلی تا برات یچیزی بیارم.
آنالی: ممنونم.
چرا عمارت خالیه؟
بادیگاردا کجان؟
هانا: ارباب یه عملیات مهم داشتن و باید کل بادیگارد هارو میبردن.
آنالی:اها
شروع کردم به خوردن غذا که بعد از چند مین با صدای دادو بیداد آجوما از آشپزخونه بیرون رفتم.
آجوما:گفتم از اینجا برو بیرون(داد
فک نکن ارباب اینجا نیست میتونی هر غلطی که دلت بخواد بکنی.
تهیونگ: بهتره خفه شی.
آنالی:دوییدم سمت آجوما و گفتم:.
آنالی:فک کردی که کی هستی که همینطور سرتو میندازی پایین و میای داخل عمارت.
تهیونگ: وقتی با خودم بردمت میفهمی که می هستم.
بادیگاردا ببرینش.
آنالی:هی ولم کنید جونگ کوک بفهمه زندت نمیذاره.
تهیونگ: بهتره ساکت شی عروسک.
آنالی:برا قرار گرفتن چیزی روی صورتم و سیاهی...........
ادامه دارد................∆
- ۱۰.۹k
- ۰۴ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط