عشق حاضر جواب من p127

پیاده شوو
‫با دادی که سرم زد مثل چی از ماشین پریدم پایین خودشم از ماشین اومد پایینو زل زد تو چشمام‬ ‫...‬
‫همونجور که حرف میزد مدام بهم نزدیک میشد ... منم همش عقب عقب میرفتم ...‬
‫- که بستنی میخواستی دیگه ...‬
‫سرمو با ترس تکون دادم ... اونجایی که بودیم یه جایی شبیه به مرکز شهر بود ...‬
‫- که منو صدا نمیکنی چون میخوای تنها بری بیرون؟!‬
‫این بار فقط نگاش کردم ... صداش رفت بالا تر ..‬
‫- بخاطر یه اتفاقه بچگانه لج میکنی تنها میای بیرون اره؟‬
‫با صدایی که توش ترس موج میزد گفتم:‬
‫- اتفاقه بچگانه؟ هه! اصلا دوست داشتم!‬
‫با یه گامه خیلی سریع اومد در فاصله ی پنج سانتی متریمو گفت:‬
‫- دوست داری دیگه؟‬
‫مثل این مونگولا گفتم:‬
‫- نه بابا غلط کنم!‬
‫زد زیر خنده روانی! با چشمای گردم بهش خیره شدم که بعد از چند لحظه دوباره جدی و محکم‬ ‫گفت:‬
‫- برگرد!
‫با تعجب گفتم:‬
‫- جوون؟‬
‫چشمک زدو گفت:‬
‫- آیوی عزیزم میگم برگرد!‬
با تعجب برگشتمو در کماله ناباوری به بستنی فروشی که پشت سرم بود خیره شدم!‬
‫- نه!
‫از پشت سرم شیطون گفت:‬
‫- چی نه؟‬
‫با مشت چنان زدم تو بازوش ... البته فکر نمیکنم اندکی دردش اومده باشه!‬
‫- یعنی همه این کارات شوخی بود؟!‬
‫چشمک زدو گفت:‬
‫- اره!‬
‫- زهرماره! سکتم دادی بعد اووردی بستنی کوفت کنم؟‬
‫شونه هاشو بالا انداختو با لحنه خاصی گفت:‬
‫- هنوزم دیر نشده عزیزم میخوای برگردیم!‬
‫با عجله گفتم:‬
‫- نه ... نه! ... یعنی لازم نکرده این همه منو حرص دادی اشکمو در اووردی یه بستی که چیزی‬
‫نیست بیشتر از اینا باید جرشو بکشی تا از دلم در اری!‬
‫با دست هلم داد جلو و در همون حالت که به سمت بستنی فروشی میرفتیم گفت:‬
‫- زیاد حرف میزنی!‬
‫انقدر دلم هوسه بستی کرده بود که به جا یه دونه دو دونه خوردم! اووف انقدر همین دوتا بستی‬ ‫بهم‬
‫انرژی داشد که اگه جاش بود همون جا یه هلکوپتری میزدم! ...‬
‫داشتیم به خونه برمیگشتیم که گوشیه جمن زنگ خورد ...‬
‫- جانم؟‬
‫- ...
‫- سلام خانومه همیشه داغون! چطوری؟‬
‫چشمم روشن این دیگه کدوم خریه؟‬
‫- لیسا حالت خوبه؟ بزار پات به خونه ات برسه بعدش دوباره برو مسافرت
‫خب خدارو شکر لیسا موردی نداره!‬
‫- اخ دلم واسه شوهر بدبختت میسوزه! اوکی من بهش میگم ببینم چی میشه!‬
‫- ...‬
‫- بیکار که نیستم نمایشگاه رو باید به یکی بسپارم باز!‬
‫- ...‬
‫- خیلی خب مخمو خوردی بذار ببینم چی کار میکنم!‬
‫- ...‬
‫- اوکی بای
دیدگاه ها (۱)

عشق حاضر جواب من p127

عشق حاضر جواب من p129

عشق حاضر جواب من p126

عشق حاضر جواب من p125

وسط یه بازار شلوغ خیلی اتفاقی چشمامون بهم قفل شد... پلک نزد،...

"𝙼𝙰𝙵𝙸𝙰 𝚆𝙰𝙸𝙵""𝙿𝙰𝚁𝚃_𝟽"ــــ چقدر راه باید بریم ؟ تهیونگ ــــ حد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط