پلیس ابلیس ...
پلیس. ابلیس. part¹⁰
جیمین رو کرد به جوکیونگ که داشت با تعجب بهشون نگاه میکرد
جیمین : مفصله حالا بهت میگم
تهیونگ : ا.ت تعریف کن ببینم چی شده بود
+ م من رفته بودم ج جنگل که قدم بزنم ، بعد یه قلعه خیلی بزرگ دیدم که خیلی هم تاریک و وحشتناک بود که یهو یه نفر اومد سمتم و من داشتم فرار میکردم که پام گیر کرد به یه چیزی و خوردم زمین و اومدم فلش گوشیم رو روشن کنم که دیگه نفهمیدم چی شد
تهیونگ : خیلی خب ا.ت فعلا بیا بریم خونه
+ باشه بریم
ا.ت از جاش بلند شد و لباساش رو پوشید و از جیمین تشکر کرد و ازشون خداحافظی کرد و رفتن و جیمین و جوکیونگ هم به خوابشون ادامه دادن و خلاصه یک هفته گذشت ...
+ کاری نداری من رفتم
تهیونگ : مواظب خودت باش
+ باش ( رفت )
ا.ت توی این یک هفته مدرک افسر پلیس شدنش رو گرفته بود و الان هم داشت سعی میکرد که بتونه اون آدمی که اون شب توی جنگل دید رو پیدا کنه و الان هم داشت برای بار هفتم به سمت اون جنگل می رفت تا بتونه حداقل یه مدرک به دست بیاره
؟: ارباب ارباب اون دختره دوباره داره میاد سمت عمارت
_ تنهاست
؟: بله ولی ایندفعه یونیفرم پلیس ها رو داره
_ بیاریدش ( نیشخند )
[ ا.ت ویو ]
داشتم همینجوری تو جنگل دنبال اون عمارت میگشتم که پیداش کردم ولی سه نفر اومدن و منو بزور بردن داخل عمارت ، من هی سعی میکردم اون فن هایی که برای پلیس شدن یاد گرفته بودم رو روشن بزنم اما اونا زورشون غیر طبیعی زیاد بود ،من رو بردن زیر زمین اون عمارت و بستنم به صندلی ، من هی داد و بیداد میکردم تا شاید یکی بیاد نجاتم بده ولی نه هیچکی اونجا نبود که منو نجات بده ، ناامید شدم و سرم رو انداختم پایین که حس کردم یکی جلوم وایساده
_ خیلی پرویی که با اون کاری که من باهات کردم باز دوباره برای بار چندم اومدی اینجا ، مطمعنم که خون تو بدنت نذاشتم
+ منم اومدم که انتقام بگیرم با اینکه فکر میکردم خوناشام وجود ندارن
_ فعلا که اربابشون جلوتر وایساده
+ ولی قرار نیست از این به بعد باشه
_ این دختره هر.زه رو ببرید یه کاری بکنید که حرف زدن یادش بره
جیمین رو کرد به جوکیونگ که داشت با تعجب بهشون نگاه میکرد
جیمین : مفصله حالا بهت میگم
تهیونگ : ا.ت تعریف کن ببینم چی شده بود
+ م من رفته بودم ج جنگل که قدم بزنم ، بعد یه قلعه خیلی بزرگ دیدم که خیلی هم تاریک و وحشتناک بود که یهو یه نفر اومد سمتم و من داشتم فرار میکردم که پام گیر کرد به یه چیزی و خوردم زمین و اومدم فلش گوشیم رو روشن کنم که دیگه نفهمیدم چی شد
تهیونگ : خیلی خب ا.ت فعلا بیا بریم خونه
+ باشه بریم
ا.ت از جاش بلند شد و لباساش رو پوشید و از جیمین تشکر کرد و ازشون خداحافظی کرد و رفتن و جیمین و جوکیونگ هم به خوابشون ادامه دادن و خلاصه یک هفته گذشت ...
+ کاری نداری من رفتم
تهیونگ : مواظب خودت باش
+ باش ( رفت )
ا.ت توی این یک هفته مدرک افسر پلیس شدنش رو گرفته بود و الان هم داشت سعی میکرد که بتونه اون آدمی که اون شب توی جنگل دید رو پیدا کنه و الان هم داشت برای بار هفتم به سمت اون جنگل می رفت تا بتونه حداقل یه مدرک به دست بیاره
؟: ارباب ارباب اون دختره دوباره داره میاد سمت عمارت
_ تنهاست
؟: بله ولی ایندفعه یونیفرم پلیس ها رو داره
_ بیاریدش ( نیشخند )
[ ا.ت ویو ]
داشتم همینجوری تو جنگل دنبال اون عمارت میگشتم که پیداش کردم ولی سه نفر اومدن و منو بزور بردن داخل عمارت ، من هی سعی میکردم اون فن هایی که برای پلیس شدن یاد گرفته بودم رو روشن بزنم اما اونا زورشون غیر طبیعی زیاد بود ،من رو بردن زیر زمین اون عمارت و بستنم به صندلی ، من هی داد و بیداد میکردم تا شاید یکی بیاد نجاتم بده ولی نه هیچکی اونجا نبود که منو نجات بده ، ناامید شدم و سرم رو انداختم پایین که حس کردم یکی جلوم وایساده
_ خیلی پرویی که با اون کاری که من باهات کردم باز دوباره برای بار چندم اومدی اینجا ، مطمعنم که خون تو بدنت نذاشتم
+ منم اومدم که انتقام بگیرم با اینکه فکر میکردم خوناشام وجود ندارن
_ فعلا که اربابشون جلوتر وایساده
+ ولی قرار نیست از این به بعد باشه
_ این دختره هر.زه رو ببرید یه کاری بکنید که حرف زدن یادش بره
- ۲.۱k
- ۲۵ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط