گر به ی وحشی

گــر بهـ ـیـ وحشی
pt 55
ویو رین:
هر چی بپر بپر کردم ک کیلیدو بردارم نشد یهو باجی پرتم کرد رو تختو روم خیمه زد
باجی: ازت ی چیزی میخام....
من: چی؟باجی خوبی؟
باجی : الان باید بهم چی بگی؟
من: باجی لطفا مسخره بازی در نیار... حوصله ندارم....
باجی: تا نگی نمیزارم بری....
من: ن... نمیخام...
باجی: میخای تنبیهت کنم؟
من: باشه باشه.... د... دد... ددی...*اروم*
باجی: نشنیدم... چی گفتی؟
من: د... ددی*یکم بلند تر*
باجی: *نفس عمیق *لباساتو دربیار الان میام *بلند شدن از روی رین*
من: باشه...*گرفتن دست باجی* ددی..... ددی*بلند*
باجی: افرین دختر خوب...
من: چی میخای؟
باجی: خودت میدونی
چی؟... خیله خب... رفتم جلو و باجی رو بوسیدم... تقریبا سه چار دقه شد... لعنتی نفسم بالا نمیاد... باجی ولم کن....
ویو نویسنده:
باجی هم بلاخره خودش نفس کم اوردو جدا شدن...
رین: ل... لعنتی... چقد... چقد نفس داری.....
باجی: حاضر شو.... دیر میرسیما...
حاضر شدن رفتن بیرون که...
رین: باجی با ماشین میریم یا اول با موتور میریم پیش بقیه بد ماشین رو بر میداریم؟
باجی: چون چمدونا خونن اول با موتور میریم پیش کازو و بقیه...
رین: باشه
سوار شدن... باجی انقد تند میره ک رین هر دفه ب باجی میچسبه که کله پا نشه...... که...
دیدگاه ها (۵)

بجنببببب... تو میتونیییییی.... وا شووووو...

گــر بهـ ـیـ وحشی pt 56ویو نویسنده: ☆تو راه☆رین: باجی... باج...

...

گــر بهـ ـیـ وحشی pt 54ویو نویسنده: رفتن خابیدنو... ♡تو اتاق...

گــــربهـ وحشـــ☆ــی ³p•ویو نویســـ☆ـــنده: رین و کریه لباسا...

گــــربهـ وحــــ☆ــشی p⁴ویو نویسنده: همنجور داشتن حرف میزدن ...

and hate { عـشـق و نـفـرت }" part 8 " ویو ا.ت : وقتی وارد ما...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط