زیباییهای بهشت
" زیباییهای بهشت "
آینهی طبیعت دوباره در چشمه بازتاب پیدا کرده:
اینبار تصویرمان با بالهای درخشانتر نشان داده میشود.
موهای من در انعکاس آب، رنگهای کهکشانی گرفتهاند.
پروانههای سفید حلقهای دور ما میزنند و،
روی شانههای او مینشینند، گویی تاجی از برف ساختهاند
درختان قدیمی شاخههایشان را خم میکنند تا سایبانِ عشق بسازند:
برگها با صدایی مثل زنگِ باد با هم حرف میزنند:"سرا برگشته!"
"شبِ جشنِ بازگشت"
وقتی ماه بالا میآید:
ستارهها میرقصند و آهنگشان شبیه ضربانِ قلب ماست.
او زیر گوشم زمزمه میکند: "بهم قول بده ترکم نمیکنی چون نمیتونم دنیا بدون تو رو تصور کنم!"
حالا چراغهای شبتاب به شکل پروانه از شاخهها آویزانند.
رودخانه با گلبرگهای صورتی رنگینکمانی پوشیده شده.
درختان با ریشههای نورانی خود، نقشی از چهرهی ما را روی زمین میکشند.
کیونگ برایم تاجی از شبنم یخزده میسازد که با گذاشتن آن روی سرم، موهایم به رنگ کهکشان درمیآید.
پروانهها با بالهایشان شرابی از شهد ستارهها میسازند که فقط فرشتگان میتوانند بنوشند.
"میدوتی تا به حال به عمرم همچن زیبایی رو ندیدم"از حرفم خوشش آمده بود و داشت نگاهم میکرد
"آره اینجا واقعا قشنگه!"
"منظورم اینجا نیست منظورم تویی"
"ولی تو برای من یه چیز دیگه ای تو تمام این سیاهی که بودم تو اولین نوری بودی که قلبم حستش کرد"
"نمیخوام از دستت بدم به هیچ وج پس همیشه مراقبت میمونم"
همونطوری که کنارم ایستاده بود خندید و بعد سرشو انداخت رو شونم و دستاشو دورم حلقه کرد
آینهی طبیعت دوباره در چشمه بازتاب پیدا کرده:
اینبار تصویرمان با بالهای درخشانتر نشان داده میشود.
موهای من در انعکاس آب، رنگهای کهکشانی گرفتهاند.
پروانههای سفید حلقهای دور ما میزنند و،
روی شانههای او مینشینند، گویی تاجی از برف ساختهاند
درختان قدیمی شاخههایشان را خم میکنند تا سایبانِ عشق بسازند:
برگها با صدایی مثل زنگِ باد با هم حرف میزنند:"سرا برگشته!"
"شبِ جشنِ بازگشت"
وقتی ماه بالا میآید:
ستارهها میرقصند و آهنگشان شبیه ضربانِ قلب ماست.
او زیر گوشم زمزمه میکند: "بهم قول بده ترکم نمیکنی چون نمیتونم دنیا بدون تو رو تصور کنم!"
حالا چراغهای شبتاب به شکل پروانه از شاخهها آویزانند.
رودخانه با گلبرگهای صورتی رنگینکمانی پوشیده شده.
درختان با ریشههای نورانی خود، نقشی از چهرهی ما را روی زمین میکشند.
کیونگ برایم تاجی از شبنم یخزده میسازد که با گذاشتن آن روی سرم، موهایم به رنگ کهکشان درمیآید.
پروانهها با بالهایشان شرابی از شهد ستارهها میسازند که فقط فرشتگان میتوانند بنوشند.
"میدوتی تا به حال به عمرم همچن زیبایی رو ندیدم"از حرفم خوشش آمده بود و داشت نگاهم میکرد
"آره اینجا واقعا قشنگه!"
"منظورم اینجا نیست منظورم تویی"
"ولی تو برای من یه چیز دیگه ای تو تمام این سیاهی که بودم تو اولین نوری بودی که قلبم حستش کرد"
"نمیخوام از دستت بدم به هیچ وج پس همیشه مراقبت میمونم"
همونطوری که کنارم ایستاده بود خندید و بعد سرشو انداخت رو شونم و دستاشو دورم حلقه کرد
- ۵۰۹
- ۱۱ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط