قرار بود غمم را به عشق چاره ن

قرار بود غمم را به عشق چاره ڪنے
نه این ڪه این دل خون را هزار پاره ڪنے
روا نبود ڪه من در میانه خاک شوم
ڪنار گود تو بنشینے و نظاره ڪنے
دلم ڪنار نمی‌آید این جدایے را
نمی‌شود به همین راحتے ڪناره ڪنے
قرار بود ڪه حافظ به خنده باز شود
نه این ڪه اشک بریزے و استخاره ڪنے
مباد خرمن مویت ز اشک خیس شود
مباد دامن شب را پُر از ستاره ڪنے
«رسید مژده ڪه ایام غم نخواهد ماند»
نشد ڪه فال بگیرے و زود پاره ڪنے
دیدگاه ها (۳)

معنای آزادی برای من همینهاینکه فقط یک لحظه دستاتو بگیرماینکه...

مبتلا گر که شوی بر غم زجرآور عشقنه دوا هست بر این درد نه درم...

مگذار ڪه دیدار بیفتد به قیامتاے واے اگر... ڪار بیفتد به قیام...

‍ آینه را نگاه کنفقط جسمم را نشان می دهدتو این من مهربان را ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط