یادگاری از تاریکی

"یادگاری از تاریکی"
"پارت چهارم"

یه دوستی داشتم که می‌گفت: گریه کردن خوب است، اما گاهی اوقات فقط مانع رسیدن به خواسته‌هایت می‌شود. این حرف‌ها هنوزم در ذهنم مانده، چون واقعاً متوجه شدم هر چیزی در این دنیا حد و مرزی دارد! حتی اشک‌هایم!

ادامه:
دیوید همانطور بدون پلک زدن به من خیره شده بود. ولی اشک هایش دیگر دیده نمیشد. میتوانستم چشمان درخشانش که مانند دو ستاره می درخشیدند را بهتر ببینم. دست دیوید را گرفتم و او را به سمت در اصلی با خودم کشوندم. او بدون هیچ اعتراضی باهام همراه شد.
نزدیک در اصلی شدیم. در را به آرامی باز کردم، دیوید پشت من پناه گرفته بود و من میتوانستم ترسش را کاملا احساس کنم. با صدایی آرام رو به دیوید کردم گفتم: دومین قدم برای رسیدن به یک زندگی نرمال، پا گذاشتن زیر نور گرم و سوزانِ خورشید است. پس همرایم بیا! بیا تا تو رو از جنگل تاریک و ترسناکی که مثل حصار قلبت را محاصره کرده، نجات دهم.
دیگر نگاه و توجهش به من نبود. سعی داشت به نور نگاه نکند. او را به آرامی به سمت نور کشاندم و به آرامی گفتم: تو با آمادن به زیر نور خورشید، با پیوند خون اشام بودنت خداحافظی میکنی.
دیوید چشمانش را محک بست و اولین قدمش را به سمت نور برداشت. به آرامی پیش میرفت ولی مهم این بود که به ترسش قلبه کند.
-دیوید! چشمانت را باز کن. ببین که الان چه قدم بزرگی برداشتی.
+من.... من.... نمیتونم!
-میتونی! بهت ایمان دارم!
دیوید لحظه ای فکر کرد: من میتونم؟ ایمان؟ حالا که دقت میکنم از همون اول تنها کلمه هایی که تا به حال کسی بهم نگفته بود، این ها بودند. چرا؟ چرا باید کسی بهم ایمان داشته باشه؟ چرا نمیتونم درک کنم که چه چیزی در من وجود دارد که موجب ریشه ی ایمان در قلبت شده است؟ گرمه! احساس عجیبی دارم. گرمای دلنشینی تمام وجودم را در بر گرفته! شاید فقط اگر چشمانم را باز کنم....
دیوید به آرامی چشمانش را باز کرد. فکر کردم الان است که بترسد و فرار کند. ولی با صحنه ای غیر منتظره رو به رو شدم. لبخند زیبا و دلنشین دیوید! لبخندش مثل زیبایی ستارگان در دل شب بود. یه امید کوچیک در چشمانش میدیدم. اما چیزی که من را خوشحال میکرد قدمی بود که دیوید برای زندگی نرمالش برداشت....

"پایان پارت چهارم"
دیدگاه ها (۰)

"یادگاری از تاریکی""پارت پنجم"اما چیزی که من را خوشحال میکرد...

"یادگاری از تاریکی" "پارت ششم"حالا دیگر به مقصد رسیدیم. کافه...

دوماانیمه شیطان کشهیچـ چیز تویـ دنیـــــ🌎ــــــا تا ابـد یکـ...

امیدوارم اولین نفر بوده باشم😁😂هیچـ چیز تویـ دنیـــــ🌎ــــــا...

"پارت دوم""یادگاری از تاریکی"تو افکارم غرق بودم که ناگهان صد...

الماس من پارت ۳۰ لیلی مشتهایش را گره کرد. » - اگه دیوید بفهم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط