مادرش الزایمر داشت

مادرش الزایمر داشت...
بهش گفت مادر یه بیماری داری ,باید بخاطر همین ببرمت آسایشگاه سالمندان ...
مادر گفت :چه بیماریی؟
گفت:آلزایمر...
گفت :چی هست...
گفت :یعنی همه چیو فراموش میکنی...
گفت مثل اینکه خودتم همین بیماریو داری
گفت: چطور..؟؟
گفت : انگار یادت رفته با چه زحمتی بزرگت کردم، چقدر سختی کشیدم تا بزرگ بشی،قامت خم کردم تا قد راست کنی..

پسر رفت توی فکر...

برگشت به مادرش گفت : مادر منو ببخش...
گفت : برای چی؟
گفت : به خاطر کاری که میخواستم بکنم...

مادر گفت:
من که چیزی یادم نمیاد!!!

به پاس همه مهربونیات مادر عزیزم
تقدیم به وجود نازنینت

❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤ ❤
دیدگاه ها (۴۲)

🎉 🎉 🎉 🎉 🎉 پست ویژه تولد 🎉 🎉 🎉 🎉 🎉 ...

🎉 🎉 🎉 🎉 🎉 پست ویژه تولد 🎉 🎉 🎉 🎉 🎉 سلام دوستان عزیز و بزرگوا...

🍋 سکوت کن هنگامی که نمیدانی چه بگویی ؛ چه پاسخی دهی ؛ ویا چط...

خلاقیت با کاغذ و مقوای رنگی,,, مناسب برای مهدکودک و دبستانها...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط