ویو جیمن

ویو جیمن
بعد از اینکه از کتاب خونه رفتم بیرون یه ماموریت داشتم برای همین هر هفتامون پراکنده شدیم تا ماموریت انجام بدیم توی ماموریت جای تعجب داشت چون اعضا داشتن دعوا میکردن بادشمن اما هیچکس سراغ من نیومده بود داشتم همونجوری راهمیرفتم که سوزشی رو توی شکمم حس کردم وقتی نگاه کردم دیدم پرخونم واون کسی که بهم چاقوزد نبود ساعت حدودا ۳نصفه شب بود ماشینمم نبود تنها جایی که به نظرم امن میومد کتاب خونه بود. چون چندبار که زخمی شدم اجوما جانگ نجاتم داد رفتم به سمت کتاب خونه در زدم که اون دختره درو باز کرد منو برد تو وزخمامو درمان کرد برام جای تعجب بودکه چراهیچ سوالی نپرسی ازم
جیمین: ممنونم
ات: تو الان تشکر کردی
جیمین: اره دیگه پرو نشو
ات: اوف شب بخیر اقای گند اخلاق
جیمین: یا توالان بع من گفتی گند اخلاققققق
ات: بخواب
جیمین: خوابم نمیبره
ات: درد داری؟
جیمین: نه
ات: اها بخواب خوابت میبره (حرفایی که مامانم وقتی خوابم نمیبره میزنه)
جیمین: خیلی تاویر گذاربود
ات: خندههههه
ویو ات
وقتی داشتم پانسمانش میکردم خیلی دلم میخواست که بپرسم چرا اینجوری شدی اما باخودم گفتم الان زمانه مناسبی نیست توی همین فکرا بودم که کم کم خوابم برد
شرایط بعدی ۱۵لایک ۱۵کامنت❤❤❤
دیدگاه ها (۵)

راوی بچه ها ات و نامجون الان از میز شام بلند شدن ویو ات که ی...

که یهوووو دراتاق با شدت باز شد ویو ات داشت کارشو ادامه میداد...

ویو ات شب شده بود من واقای کیم یعنی همون پدرم فقط یک بار در ...

ویو ات مثل همیشه از خواب بیدار شدم و کار های لازمو انجام داد...

نام فیک:عشق مخفیPart: 13ویو جیمین*سوار ماشین شدمو از خونه زد...

نام فیک: عشق مخفیPart: 34ویو ات*یکساعت طول کشید امتحانمو داد...

نام فیک:عشق مخفیPart: 23ویو ات*توی فکر بودم اصلا نمیفهمیدم ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط