ویو ملورین
ویو ملورین
رفتم داخل همون اتاق لعنتی و مامانم شلاق کوچولو ولی دردناک و برداشت
_لباسات و درار ملورین
لباسامو در آوردم و مامانم با اولین ضربه گریم و در آورد
#اییییی ارومتررر
ویو آت
این روزا ملورین و زیاد میزدم...نمیدونم چم شده ولی ایندفعه حقشه فکر کن اومد س...ک...س مارو دیده ششمین ضربه رو زدم و شلاق و انداختن کنار چون ملورین بیهوش شده بود یونگی بدو بدو اومد سمتش و بغلش کرد
@زیاده روی کردی اولین بار بیهوش شده
_م.. متاسفم من چیکار کردممم
ملورین و بغل کرد و برد داخل اتاق خودش زخماش و پانسمان کرد و گذاشت استراحت کنه
فردا
ویو آت
ملورین از صبح هیچی نخورده و نگاهمم نمیکنه در حالی که با شوگا حرف میزنه و از نفرتش به من به شوگا میگه...من بالا آوردم و الان حامله ام
رفتم بیرون و برای ملورین هدیه خریدم تا باهاش آشتی کنم در اتاقش و زدم
ات میشه بیام تو
#نیا تو اتاق من تو از مادر فولادزره هم بدتری
_متاسفم فقط خواستم بگم من حامله ام
#چ..چی مامانننن
اومد و بغلم کرد
پایان
رفتم داخل همون اتاق لعنتی و مامانم شلاق کوچولو ولی دردناک و برداشت
_لباسات و درار ملورین
لباسامو در آوردم و مامانم با اولین ضربه گریم و در آورد
#اییییی ارومتررر
ویو آت
این روزا ملورین و زیاد میزدم...نمیدونم چم شده ولی ایندفعه حقشه فکر کن اومد س...ک...س مارو دیده ششمین ضربه رو زدم و شلاق و انداختن کنار چون ملورین بیهوش شده بود یونگی بدو بدو اومد سمتش و بغلش کرد
@زیاده روی کردی اولین بار بیهوش شده
_م.. متاسفم من چیکار کردممم
ملورین و بغل کرد و برد داخل اتاق خودش زخماش و پانسمان کرد و گذاشت استراحت کنه
فردا
ویو آت
ملورین از صبح هیچی نخورده و نگاهمم نمیکنه در حالی که با شوگا حرف میزنه و از نفرتش به من به شوگا میگه...من بالا آوردم و الان حامله ام
رفتم بیرون و برای ملورین هدیه خریدم تا باهاش آشتی کنم در اتاقش و زدم
ات میشه بیام تو
#نیا تو اتاق من تو از مادر فولادزره هم بدتری
_متاسفم فقط خواستم بگم من حامله ام
#چ..چی مامانننن
اومد و بغلم کرد
پایان
- ۶.۶k
- ۲۵ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط