زندان مؤمن

هيچيم و چيزي كم*
اين اندكي از يك
سرماي سوزان است

در اندكي از ما
هر روز پاييز است
هرشب زمستان است
.
زندان مؤمن چيست؟
اينجاي دنيا را
مؤمن تر از من كيست؟

اينجا كه جايي نيست
تا بود #زندان بود
تا هست زندان است
.
چيزيم و هيچي كم
اي نطفه ي آدم!
يعني برادرجان!

در اين گرانستان
جان برادر نيز
چون چيز، ارزان است
.
تكليفْ رفتن بود
تكليف او با من
چون روز روشن بود

بار سفر را بست
رفته ست امّا هست
اين گوشه پنهان است
.
اين گوشه پنهان باش
اين گوشه سرماي
سوزان تري دارد

يكريز در اينجا
يا برف مي بارد
يا برگريزان است
.
از كيمياگرها
چيزي نديدم، جز
مس كردن زرها

از بستن درها
چيزي نمي داند
دستي كه لرزان است
.
از بس كه غمگينم
هر پوزخندي را
لبخند مي بينم

خوشبخت بودن هيچ
خوشحال بودن هم
از من گريزان است
.
روزي كه روزي را
تقسيم مي كردند
من بي دهان بودم

حالا گدايي را
اين دست، هرجا كه
نان هست، دندان است
.
چيزيم، چيزي كم
ما كم تر از هيچيم
در هيچ مي پيچيم
در چيز مي چيزيم

اين سرنوشت ما
بي سرنوشتان است


#حسين_صفا
#وصيت_و_صبحانه
* سطري از #اخوان_ثالث
چقدر دلم تنگ شده برای رفتن...
کاش رفتن اختیاری بود😔
دیدگاه ها (۲)

مهم نیست ما آدما چه توجیهی برای رفتارمون داشته باشیم...مهم ا...

خسته

ز دل تا پرده‌ی گوش است پروازش،نمی‌دانمبه پای مرغِ جان، ابریش...

خورشید میشوم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط