دختری سوار تاکسی شد و کنار یک جوان مومن و زیبا نشست او به
دختری سوار تاکسی شد و کنار یک جوان مومن و زیبا نشست او به جوان نظر داشت ولی جوان مومن از قصد دختر با خبرشد و زود پیاده شد...
راننده تاکسی که متوجه شده بود به دختر جوان گفت: این جوان شبها درقبرستانی مشغول عبادت است..تو امشب با لباس فرشته ها برو و بگو من از طرف خدا آمده ام... دختر جوان رفت و نصفه شب که جوان مشغول دعا بود به پیش او رفت و درخواست خود را در لباس فرشته گفت... جوان با هزار زور قبول کرد.. وقتی که کارشون تموم شد دختر ماسک خود را برداشت و گفت: سورپرایز... ! من همون دختر توی تاکسیم....!!!!
جوان هم ماسک خود را برداشت و گفت: زرشک!!! منم راننده تاکسیم..!!
درسته که یوز ایرانی در حال انقراضه...
اما پفیوز ایرانی شدیدا در حال افزایشه!!
راننده تاکسی که متوجه شده بود به دختر جوان گفت: این جوان شبها درقبرستانی مشغول عبادت است..تو امشب با لباس فرشته ها برو و بگو من از طرف خدا آمده ام... دختر جوان رفت و نصفه شب که جوان مشغول دعا بود به پیش او رفت و درخواست خود را در لباس فرشته گفت... جوان با هزار زور قبول کرد.. وقتی که کارشون تموم شد دختر ماسک خود را برداشت و گفت: سورپرایز... ! من همون دختر توی تاکسیم....!!!!
جوان هم ماسک خود را برداشت و گفت: زرشک!!! منم راننده تاکسیم..!!
درسته که یوز ایرانی در حال انقراضه...
اما پفیوز ایرانی شدیدا در حال افزایشه!!
- ۲.۰k
- ۰۹ فروردین ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط