نادیا
#نادیا
وقتی دیدم تابلوی عروسی تو اتاق حامیم بود که یک تفرم نثل من کنارش بود قلبم ریخت و واقعا نمیدونستم چیکار کنم حالم بد شد و دوباره سر درد گرفتم عرق از سر و بدنم میریخت🥲😢😥
حالم بد شده بود همونجا دست نفسو گرفتم و از خونه حامیم زدم بیرون بدو بدو میکردم که نتونن جلومو بگیرن
یهو مامان لیلا داد زد: حامیمم نادیا رفت😰😨😱
حامیم: نادیاااا صبر کنننننننن
نادیا: دست نفسو گرفته بودم و تند تند فرار میکردم که یهو وسط دوییدنم یه اقایی رو دیدم که منو گرفت و گفت اروم باش نادیا خانم یه لحظه وایسا فرار نکن
نادیا: تو کی هستی
_من کیوان رفیق حامیم
نادیا: ولم کن من میخوام برم ولم کنننن
کیوان: ابجی شما زن رسمی حامی هستی مگ خبر نداری ، خب البته که فراموشی گرفتی و یادت نیست چون تصادف کردی ،، پس فک میکنی ابن بچه از کجا اومده شما خودتم تازه عکاس کنسرت های حامیم بودی و هستی ولی یادت نیست
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
#نادیا
سرم بدتر درد گرفت و بیهوش شدم ، نمیدونم چیشد که وقتی چشامو باز کردم تمام اون حرفای کیوان تو گوشم بود چهره حامیم جلوم بود ، متوجه شدم که حامیم بالا سرمه، من شناختمش واقعا حامی شوهر من بود و من نمیدونستم
(دکتر اومد)
حامی: اقای دکتر حالش چطوره
دکتر: به ابن نتیجه رسیدیم که شمارو بعد از سه سال شناخته
حامی: جدییی😇😇😇😇😇😍🤩
دکتر : بله اما باید خیلی مراقبش باشین ممکنه یکمی مغزش هنگ کنه
حامی: چشم ، کی میتونه مرخص شه
دکتر: ایشالله فردا
حامی: اوکی ممنون
کیوان: داداش میخوای برم براش ابمیوه ای چیزی بخرم
حامی: اره اره بیا کارتمو میدم برو براش بخر رمزشم 5588
کیوان: اوکیه
*یک ساعت بعد*
#نادیا
بیدار شدم و حامیم کمکم کرد که از جام بلند شم بتونم بشینم
و بهم ابمیوه داد و کیک
تقریبا ساعت8شب بود و من از دیروز تا الان که شب شده خواب بودم
یهو یاد نفس افتادم
نادیا: وایییی نفس کجاست
حامی: ارووم باش نفس حالش خوبه خونه ما جا مامانمه
نادیا: حامی کی میریم خونه من خسته شدم این همه سختی کشیدم
حامی: میریم فردا، تو وقتی فراموشی گرفتی و یادت نمیومد چیکارا میکردی؟
نادیا: هیچکار 😔 فقط بدبختی میکشیدم الانم زیاد هیچی یادم نیست حتی ادرس خونمونم رو هم یادم نیست
حامی: هعیی عب نداره حالا تو ایتراحت کن من میرم میام باز
نادیا: باشه
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
# نادیا
حامی رفت بیرون چند ساعت بیدار بودم تازه داشت چشام گرم خواب میشد که یه خانمی اومد داخل اتاق پرستار بود
اومد جلوم و گفت: خوبی
نادیا: خوبم ممنون، چقدر قیافتون برام اشناس؟😶
پرستار: منو نشناختی؟
نادیا: نه!
پرستار: من پناهم خنگ خواهرتم😑
نادیا: تو اینجا چیکار میکنی؟😨
پناه: اومدم که کارتو تموم کنم
وقتی دیدم تابلوی عروسی تو اتاق حامیم بود که یک تفرم نثل من کنارش بود قلبم ریخت و واقعا نمیدونستم چیکار کنم حالم بد شد و دوباره سر درد گرفتم عرق از سر و بدنم میریخت🥲😢😥
حالم بد شده بود همونجا دست نفسو گرفتم و از خونه حامیم زدم بیرون بدو بدو میکردم که نتونن جلومو بگیرن
یهو مامان لیلا داد زد: حامیمم نادیا رفت😰😨😱
حامیم: نادیاااا صبر کنننننننن
نادیا: دست نفسو گرفته بودم و تند تند فرار میکردم که یهو وسط دوییدنم یه اقایی رو دیدم که منو گرفت و گفت اروم باش نادیا خانم یه لحظه وایسا فرار نکن
نادیا: تو کی هستی
_من کیوان رفیق حامیم
نادیا: ولم کن من میخوام برم ولم کنننن
کیوان: ابجی شما زن رسمی حامی هستی مگ خبر نداری ، خب البته که فراموشی گرفتی و یادت نیست چون تصادف کردی ،، پس فک میکنی ابن بچه از کجا اومده شما خودتم تازه عکاس کنسرت های حامیم بودی و هستی ولی یادت نیست
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
#نادیا
سرم بدتر درد گرفت و بیهوش شدم ، نمیدونم چیشد که وقتی چشامو باز کردم تمام اون حرفای کیوان تو گوشم بود چهره حامیم جلوم بود ، متوجه شدم که حامیم بالا سرمه، من شناختمش واقعا حامی شوهر من بود و من نمیدونستم
(دکتر اومد)
حامی: اقای دکتر حالش چطوره
دکتر: به ابن نتیجه رسیدیم که شمارو بعد از سه سال شناخته
حامی: جدییی😇😇😇😇😇😍🤩
دکتر : بله اما باید خیلی مراقبش باشین ممکنه یکمی مغزش هنگ کنه
حامی: چشم ، کی میتونه مرخص شه
دکتر: ایشالله فردا
حامی: اوکی ممنون
کیوان: داداش میخوای برم براش ابمیوه ای چیزی بخرم
حامی: اره اره بیا کارتمو میدم برو براش بخر رمزشم 5588
کیوان: اوکیه
*یک ساعت بعد*
#نادیا
بیدار شدم و حامیم کمکم کرد که از جام بلند شم بتونم بشینم
و بهم ابمیوه داد و کیک
تقریبا ساعت8شب بود و من از دیروز تا الان که شب شده خواب بودم
یهو یاد نفس افتادم
نادیا: وایییی نفس کجاست
حامی: ارووم باش نفس حالش خوبه خونه ما جا مامانمه
نادیا: حامی کی میریم خونه من خسته شدم این همه سختی کشیدم
حامی: میریم فردا، تو وقتی فراموشی گرفتی و یادت نمیومد چیکارا میکردی؟
نادیا: هیچکار 😔 فقط بدبختی میکشیدم الانم زیاد هیچی یادم نیست حتی ادرس خونمونم رو هم یادم نیست
حامی: هعیی عب نداره حالا تو ایتراحت کن من میرم میام باز
نادیا: باشه
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
# نادیا
حامی رفت بیرون چند ساعت بیدار بودم تازه داشت چشام گرم خواب میشد که یه خانمی اومد داخل اتاق پرستار بود
اومد جلوم و گفت: خوبی
نادیا: خوبم ممنون، چقدر قیافتون برام اشناس؟😶
پرستار: منو نشناختی؟
نادیا: نه!
پرستار: من پناهم خنگ خواهرتم😑
نادیا: تو اینجا چیکار میکنی؟😨
پناه: اومدم که کارتو تموم کنم
- ۲.۶k
- ۲۶ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط