کودک فقیر شهرم ما را ببخش

کودک فقیر شهرم ما را ببخش!
ما را ببخش که باران اشک را بر گونه های سرخ از سیلی روزگار تو نمی‌بینیم و صدای هق هق گریه های بی امان ات را نمی شنویم! 
ما را ببخش که زرق و برق مال و منال دنیا فریبمان داده است! 
ما را ببخش که پاپوشی از چرم به پا داریم و انگشتان کوچک تو از سرمای روزگار بی حس شده اند! 
ما را ببخش که فخر می‌فروشیم و تو فقر میخری!
ما را ببخش که سفره‌هایمان رنگارنگ است و تو حتی مدادهای رنگی که پروانه‌های نقاشی‌ات را رنگ کنی نداری!
ما را ببخش که جامه‌های فاخری از حریر به تن داریم و تو در حسرت پوششی ساده مانده ای!
ما را ببخش که که فراموش کرده ایم تو را و شاید می ترسیم! می ترسیم که فقر تو واگیردار باشد و دامان ما را هم بگیرد!
ما را ببخش که نردبانی نبوده ایم برای رسیدن به آرزوهایت و هنوز هم گمان می کنیم مقصر سرنوشت تو، خود فقیر توست !
دیدگاه ها (۱)

هر گاه عیبی در من دیدی، به خودم خبر بده نه کسی دیگر.چون تغیی...

اهدا خون اهدای امید...#خاصترین

تا به حال به معنیِ لغوی "معرفت"فکر‌کرده اید؟مثلا میگوییم ، ف...

به حرف آن‌هایی که می‌گویند با هرکس مثل خودش باش گوش نکن. خود...

کوههای مریخی سیستان و بلوچستان

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط