پارت

#پارت_۴۶
بالاخره مراسم خواستگاری تانیا و برسام تموم شد و. برای هفته بعد قرار عقدو گذاشتن که جشن بگیرن و چند ماه بعدم عروسی‌....منم خیلی بیشتر از قبل سرم شلوغ شده بود...مثلا مدیر برنامه آرتین آریافر بودما...کم کسی نیست...زنگ میزدنو یا ارتینو جایی دعوت میکردن یا میخواستن باهاشون کار کنه...که ارتینم بخاطر آهنگ جدید سینا فعلا نمیتونست کار جدیدی دستش بگیرع

تو استدیو بودم و داشتم واسه خودم ول میچرخیدمو به همه چی دست میزدم..مثل ای بچه ها...ارتینم هی میگفت:نکن..دست نزن...اوف انگار دفعه اولمه اینجام هیچکسم منو نمیشناسه...همون موقع گوشیم زنگ خورد شماره بوذ

+بله؟

_سلام خانوم رحیمی خوب هستید؟

+سلام ممنون شما؟

_من سرپرست هنری و آهنگساز ....هستم..یاشار....آقا آرتین هستن؟

+چن لحظه گوشی دستتون

رفتم پیش ارتینو گوشیو دادم بهش...خودم رفتم تو آشپزخونه...صدای ارتینو شنیدم:باعث افتخارمه با شما همکاری کنم....بله...بهتون زنگ میزنم...خداخافظ

روبهش گفتم:قرارداد میبندی؟

+پیانو

_میری؟

+اره

_اجازع گرفتی از مدیر برنامت؟

+اخ ببخشید....عزیزم اجازه میدی؟

_از مدیر برنامت اجازه بگیر نه خانومت!

+سرکار خانوم انا...اجازه هس؟

_نمیدونم....باید فکر کنم

+انا بخدا میزنمتا...مگه دارم خواستگاری میکنم ازت؟؟

_میتونی؟

یخورده نگام کرد:نوچ

+خب منم اجازه رو دادم

فرداش رفتیم جایی که ارتین میخواست بره....اون طرفی که بامن حرف زده بود و اسمش یاشار بود و اومد استقبال و بعد از بستن قرار داد اومدیم بیرون...یاشار پسر خیلی خونگرمی بود...

بعد از اونحا با ارتین و تانیا و برسام رفتیم که واسشون حلقه بخریم....کلی پاساژارو گشتیم تا اینکه واسشون حلقه و ساعت خریدیم و متم لباس خریدم....برسام و تانیا رفته بودن ما مونده بودیم که آرتینم لباس بخرع...خیلی گرسنمون بود و بخاطر همین رفتیم رستوران

+آرتین

_جان دلم؟

+میدونستی با این قیافه و استایلی که تو داری همه عاشقت میشن؟

_همه؟

+اره دیگه...همه دوست دارن

_هیشکی مث تو منو دوس نداره

+اون که بله

_ولی بدون آنا...اکثرا منو بخاطر شهرتم میخوان

+الان منم تورور واس شهرتت میخوام؟؟

_معلومه که نه

+آرتین من خیلی خوشبختم

_چون؟

خواستم یکم اذیتش کنم

+چون یه گیتاریست موفقم و بالاخره بعد از سالها تونستم ادامه اش بدم

به قیافهٔ آرتین نگاه کردم..خیلی خورده بود تو ذوقش...آخه الان فکر میکرد میگم چون تورو دارم....اَییییی دیگه حرفای عاشقونه ام خدی داره!!

_آنا؟؟؟

درحالی که داشتم میخندیدم گفتم:جونم

_نوبت منم میشه ها اینجوری اذیتت کنم

اداشو دراوردم+نوبت منم میشه ها...خب بشه فکر کردی من میترسم

یخورده نگام کر.....محو ضورتش شدمخدا کنه این روزای خوشمون همیشگی باشه...غافل ازینکه نمیدونستیم روزگار من و ارتین خوابای بدی برامون دیده


یاشار دیگه عضوی از اکیپمون شده بود و خیلی صمیمی شده بودیم...هم من هم ارتین جفتمون سرمون شلوغ بود...یه پامون تو استدیوی خودمون بود یه پامون تو اون یکی استدیو....۱ ماه از عقد تانیا میگذشن...شب عقدش بهترین شب بود...این یک ماه بهترین دوران من و آرتین بود هم تفریحمونو داشتیم هم کارمونو...چند هفته دیگه هم قرار عقدمون بود.....

تو استدیو بودیم...داشتم سر آهنگ جدید تمرین میکردم رو گیتار که گوشی ارتین زنگ خورد...اومدم ارتینو صدا کنم که چشمم به اسم رو گوشی افتاد...دلینا...خودم جواب دادم

+بله؟

_سلام!اشتباه گرفتم؟با ارتین کار داشتم

+نخیر درست گرفتید من همسرشونم

_همسرش؟

بله،همسرش

_از کِی تا حالا؟

+باید به شما جواب پس بدم

_برو بابا

بعدم گوشو قطع کرد...یعنیواسع چی زنگ زده به ارتین چرا وقتی فهمید من همسراونجوری شد مگه نمیدونس؟
دیدگاه ها (۱۴)

#پارت_۴۷این کع دیگه اصن پیداش نبود...اصن ایران نبود...یعنی ب...

#پارت_۴۸۲ هفته گذشت...آرتین نسبت بهم سرد تر شده بود...ازشم م...

#پارت_۴۵_من ۸ سالم بوده تو به دنیا اومدی+خب_خب+الان میخوای ب...

#استوری دیروز علیرضا

دختری که آرزو داشت

دختری که آرزو داشت

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط