زمان عشق
( زمان عشق )
پارت ۲
ات : برو منم حاضرش میکنم
سوجی : ایش دختره احمق خب زود باش دیگه
از آشپزخانه خارج شد ات از شدت عصبی بشقاب را گذاشت رو میز
ات .. بلخره کار دسته تو میدم
میز را آماده کرد و همه نشستن مادر چان نگران گفت
م/چ: چان کجاست ؟
ات : خواب بود کمی هم خسته بود
م/چ: ایی پسرم حتما خیلی خسته شده دال کجاست
ات : اونم کناره پدرش خواب بود
سوجی : خب برو اگه بیدار شده بود داداشم رو بیدار میکنه
ات : نه . خب...
سوجی : ساکت شو سرم درد میکنه
چان : چجور حرف زدن با زن داداشته
سوجی شوکه به چان نگاه کرد و ات شوکه بود از اینکه چان ازش طرفداری کرد چان که دال در اغوشش بود سمته ات رفت و ات هم بلند شد و دال را از آغوش چان گرفت
و هر دو نشستن
سکوت شد تا اخره شام ... ات همیشه وقتی شام میخورد دال در اغوشش بود چون عادت داشت ...
چان : دال رو بده به من حتما کار داری
ات با حالت خوشحال دال رو بهش داد نمیدونست که چرا رفتارش خب شده بود مشغول جم کردم میز شد همه نشسته بود و قهوه میخوردن میگفتن و میخندیدن ات مشغول شستن ظرف ها شد کلافه بود از این زندگی و همچنین خسته تو آن سه سال اصلا هیچ اهمیتی از طریقه شوهرش ندیده بود ناگهان دستی دوره شکم اش حلقه شد
نفسه دختره بیرون نمیرفت زود گفت
ات : کی هستی
چان با اون صدا آروم و قشنگش گفت
چان : میدونم شوکه هستی ولی دیگه باید عادت کنی
ات غمگین گفت
ات : اینکه همیشه بهم بی اهمیتی کردی رو چی میگی
چان : میدونم همیشه ناراحتت کردیم ولی تو و دال تنها دارایی من هستین
ات : به کسی این حرف رو بزن که نمیشناس ترو
چان نزدیک ترش شد و بیشتر بغلش گرفت بینه بازو های ورزیده اش ات را فروع برد
چان : باید دیگه مثل هر زوجی رفتار کنیم باشه یه فرصتی به هم بدیم
ات : یعنی میگی زمان عشق ما اومده یعنی نزدیک شده
چان: بله
ات را سمته خودش چرخوند و با دستش صورتش را قاب گرفت و آروم صورتش را نزدیک صورت ات کرد و ب*وسی رو ل*ب های دختره گذاشت
چان : دیگه این زمان رو از دست نمیدم
ات : سر عقل اومدی دیر کردی ولی دیر کردن بهتر از هیچ وقت اومدن هستش
چان ات را در اغوشش گرفت
پایان
درخواستی که داده بودن رو نتونستم بنویسم چون نمیتونستم از اون جور فیک ها بنویسم ولی بجاش این رو گذاشت امید وارم خوشش بیدا و اینکه این پیجم رو به همه معرفی کنه
پارت ۲
ات : برو منم حاضرش میکنم
سوجی : ایش دختره احمق خب زود باش دیگه
از آشپزخانه خارج شد ات از شدت عصبی بشقاب را گذاشت رو میز
ات .. بلخره کار دسته تو میدم
میز را آماده کرد و همه نشستن مادر چان نگران گفت
م/چ: چان کجاست ؟
ات : خواب بود کمی هم خسته بود
م/چ: ایی پسرم حتما خیلی خسته شده دال کجاست
ات : اونم کناره پدرش خواب بود
سوجی : خب برو اگه بیدار شده بود داداشم رو بیدار میکنه
ات : نه . خب...
سوجی : ساکت شو سرم درد میکنه
چان : چجور حرف زدن با زن داداشته
سوجی شوکه به چان نگاه کرد و ات شوکه بود از اینکه چان ازش طرفداری کرد چان که دال در اغوشش بود سمته ات رفت و ات هم بلند شد و دال را از آغوش چان گرفت
و هر دو نشستن
سکوت شد تا اخره شام ... ات همیشه وقتی شام میخورد دال در اغوشش بود چون عادت داشت ...
چان : دال رو بده به من حتما کار داری
ات با حالت خوشحال دال رو بهش داد نمیدونست که چرا رفتارش خب شده بود مشغول جم کردم میز شد همه نشسته بود و قهوه میخوردن میگفتن و میخندیدن ات مشغول شستن ظرف ها شد کلافه بود از این زندگی و همچنین خسته تو آن سه سال اصلا هیچ اهمیتی از طریقه شوهرش ندیده بود ناگهان دستی دوره شکم اش حلقه شد
نفسه دختره بیرون نمیرفت زود گفت
ات : کی هستی
چان با اون صدا آروم و قشنگش گفت
چان : میدونم شوکه هستی ولی دیگه باید عادت کنی
ات غمگین گفت
ات : اینکه همیشه بهم بی اهمیتی کردی رو چی میگی
چان : میدونم همیشه ناراحتت کردیم ولی تو و دال تنها دارایی من هستین
ات : به کسی این حرف رو بزن که نمیشناس ترو
چان نزدیک ترش شد و بیشتر بغلش گرفت بینه بازو های ورزیده اش ات را فروع برد
چان : باید دیگه مثل هر زوجی رفتار کنیم باشه یه فرصتی به هم بدیم
ات : یعنی میگی زمان عشق ما اومده یعنی نزدیک شده
چان: بله
ات را سمته خودش چرخوند و با دستش صورتش را قاب گرفت و آروم صورتش را نزدیک صورت ات کرد و ب*وسی رو ل*ب های دختره گذاشت
چان : دیگه این زمان رو از دست نمیدم
ات : سر عقل اومدی دیر کردی ولی دیر کردن بهتر از هیچ وقت اومدن هستش
چان ات را در اغوشش گرفت
پایان
درخواستی که داده بودن رو نتونستم بنویسم چون نمیتونستم از اون جور فیک ها بنویسم ولی بجاش این رو گذاشت امید وارم خوشش بیدا و اینکه این پیجم رو به همه معرفی کنه
- ۸.۱k
- ۲۷ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط