وقتی حاملی
• دازای :
اصااا باورت نمیشد..
از صب حالت یه جوری بود مدام سرگیجه میگرفتی یا حالت تهوع داشتی...یا..
چن شب پیشم ان..جام.ش داده بودین بیشتر شک کردی رفتی ببی چک اوردی خودتو چت کردی که....
شتتتتتتت دو تا خط قرمز شددد
*پشمات ریخت و در افق به سر میبردی که یهو دازای برگشت خونه
نمیدونستی اون لحظه چیکار کنی یا چی بگی ببی چکو قایم کردی پشتت برگشتی که دیدی دازای جلوت اومده خیلی سریع..
*بهت خیره میشه..
+بچیزی شده؟ از صب پریشون به نظر میای..
_ا....نه بابا هیچی نشده که..فقط..شاید بخام یه چیزی بهت بگم.....
*یهو جدی میشه..میفهمه یه جیزی رو قایم میکنی
+چی؟... ببینم چی تو دستته نشونم بده؟
*عرق میکنی
_عااا نه..~~هیچی نیست ولش کن..~
+ عههه بده ببینم ایبابا...
*دستتو که محکم پشتت گرفته بودی به راحتی میگیرتش و دیگه..خودت مشتتو باز میکنی..
تو توی مغزت: _الان چی میشه...میخاد چه واکنشی نشون بد-....؟!
*نگاش میکنی میبینی چشاش گرد شده و از خودتم بیشتر پشماش میختع
+این.. این چیه..وایسا...تو؟...
*دستش میلرزه.. به تست نگاه میکنه… نگاهش بین کاغذ و تو بارها میره و برمیگرده... یه لحظه انگار صداشو گم کرده باشه..
+...ایــن... جدیه؟
*سر پایین میندازی با لرز میگی
_آره… خودمم هنوز باورم نمیش-…
چند ثانیه سکوت.. *بعد یهو نفس عمیق میکشه و دستشو میذاره رو صورتش..
+من... قراره بابا بشم؟......
*چشاش یکم قرمز میشه..
*ولی لبخندی گوشه لبش میاد. بهت خیره میشه و
+ میدونی… هیچوقت فکر نمیکردم قراره همچین چیزی نصیبم بشه... کسی که همیشه دنبال مرگ میدوید… حالا… دلیل برای زندگی داره... :>
_ د…دازای…
*آروم میاد جلو.. دستتو تو دستش میگیره. نگاهش پر از شوق و یه ترس عجیب..
+ قول میدم کنارت باشم... حتی اگه هزار بارم بخوام همهچی رو رها کنم… تو و اون کوچولو دلیل من برای موندنی ....
_ تو جدی اینو میگی؟....
از هر چیزی که تو زندگیم گفتم، این جدیترینشه..
* و قبل اینکه دیگه چیزی بگی بغل میگیرتت..:>..
اصااا باورت نمیشد..
از صب حالت یه جوری بود مدام سرگیجه میگرفتی یا حالت تهوع داشتی...یا..
چن شب پیشم ان..جام.ش داده بودین بیشتر شک کردی رفتی ببی چک اوردی خودتو چت کردی که....
شتتتتتتت دو تا خط قرمز شددد
*پشمات ریخت و در افق به سر میبردی که یهو دازای برگشت خونه
نمیدونستی اون لحظه چیکار کنی یا چی بگی ببی چکو قایم کردی پشتت برگشتی که دیدی دازای جلوت اومده خیلی سریع..
*بهت خیره میشه..
+بچیزی شده؟ از صب پریشون به نظر میای..
_ا....نه بابا هیچی نشده که..فقط..شاید بخام یه چیزی بهت بگم.....
*یهو جدی میشه..میفهمه یه جیزی رو قایم میکنی
+چی؟... ببینم چی تو دستته نشونم بده؟
*عرق میکنی
_عااا نه..~~هیچی نیست ولش کن..~
+ عههه بده ببینم ایبابا...
*دستتو که محکم پشتت گرفته بودی به راحتی میگیرتش و دیگه..خودت مشتتو باز میکنی..
تو توی مغزت: _الان چی میشه...میخاد چه واکنشی نشون بد-....؟!
*نگاش میکنی میبینی چشاش گرد شده و از خودتم بیشتر پشماش میختع
+این.. این چیه..وایسا...تو؟...
*دستش میلرزه.. به تست نگاه میکنه… نگاهش بین کاغذ و تو بارها میره و برمیگرده... یه لحظه انگار صداشو گم کرده باشه..
+...ایــن... جدیه؟
*سر پایین میندازی با لرز میگی
_آره… خودمم هنوز باورم نمیش-…
چند ثانیه سکوت.. *بعد یهو نفس عمیق میکشه و دستشو میذاره رو صورتش..
+من... قراره بابا بشم؟......
*چشاش یکم قرمز میشه..
*ولی لبخندی گوشه لبش میاد. بهت خیره میشه و
+ میدونی… هیچوقت فکر نمیکردم قراره همچین چیزی نصیبم بشه... کسی که همیشه دنبال مرگ میدوید… حالا… دلیل برای زندگی داره... :>
_ د…دازای…
*آروم میاد جلو.. دستتو تو دستش میگیره. نگاهش پر از شوق و یه ترس عجیب..
+ قول میدم کنارت باشم... حتی اگه هزار بارم بخوام همهچی رو رها کنم… تو و اون کوچولو دلیل من برای موندنی ....
_ تو جدی اینو میگی؟....
از هر چیزی که تو زندگیم گفتم، این جدیترینشه..
* و قبل اینکه دیگه چیزی بگی بغل میگیرتت..:>..
- ۵.۰k
- ۱۲ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط