جادوگر ترسید اینو از چشماش میخوندم
جادوگر ترسید اینو از چشماش میخوندم.
اون که رفت الما خوابید .
چون میدونستم خوابش سنگینه مصمم شدم تلاش کنم برای آزادی .
اول باید طناب دور دستم رو باز میکردم.
یه چاقو اون طرفتر بود .
وااااایییی خدای من یادش رفته بود زنجیری که من رو به ستون وصل میکرد رو قفل کنه.
خودم رو از بین بچه ها در اوردم .
نههههه الماااا الان وقت بیدارشدن نیس خواهش میکنم ،اون بیدار شد و بعد جادوگردو تا زنجیر به من بست اونم با ده تا قفل .
الان سه شب گذشته بود و من حسابی گشنم بود .
از جادوگر پرسیدم اسمت چیه ؟
و اون جواب داد:فیردا
خدای من چه قدر این اسم برام آشنا بود آره حالا فهمیدم اونننن.....
اون که رفت الما خوابید .
چون میدونستم خوابش سنگینه مصمم شدم تلاش کنم برای آزادی .
اول باید طناب دور دستم رو باز میکردم.
یه چاقو اون طرفتر بود .
وااااایییی خدای من یادش رفته بود زنجیری که من رو به ستون وصل میکرد رو قفل کنه.
خودم رو از بین بچه ها در اوردم .
نههههه الماااا الان وقت بیدارشدن نیس خواهش میکنم ،اون بیدار شد و بعد جادوگردو تا زنجیر به من بست اونم با ده تا قفل .
الان سه شب گذشته بود و من حسابی گشنم بود .
از جادوگر پرسیدم اسمت چیه ؟
و اون جواب داد:فیردا
خدای من چه قدر این اسم برام آشنا بود آره حالا فهمیدم اونننن.....
- ۶۲۲
- ۱۸ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط