پارت ششم شاید آخر باشه

خوب برو بیارش ماله خودت کنش کوک :
مگه به این هق اسونی هاست هق من یه مافیای
خطرناکم دشمنای زیادی دارم نمیتونم بهش آسیبی هق بزنم الکس: خوب به خاطر عشقت میتونی کارتو کنار بزنی و فقط تو شرکتت کار کنی
کوک یعنی میشه هق الکس : معلومه که میشه داداشی حالا بیا بغلم خودتو داغون کردی جعون جونگکوک بزرگ که همه ازش می ترسیدن الان داره به خاطر یه دختر گریه می‌کنه (خنده)
کوک: ببند دهنتو ( خنده)
دوماه بعد
ویو ات
آت: کارم شده هر شب گریه کردن من واقعا عاشق
جونگکوک هستم کاشکی بهش میگفتم هق که عاشقشم آت بسه دیگه اون هق رفته کوک : نه نرفته فقط مدتی ازت دور بود (لبخند) (ادمین: هاهاهاها خماری 😂. خب بریم سراغ داستان)
آت: کوک هق کوک کجا بودی هق دیگه کنترلم رو از دست دادم رفت بغلش کردم سفت گرفته بودمش انگار اگه ولش کنم محو میشه کلی گریه کردم تو بغلش اونم دیگه داشت گریش در میومد
آت :, نامرد کجا رفته بودی منو تنها گذاشتی
کوک:من فقط رفته بودم کارامو درست کنم و برگردم آت: فراموشم کرده بودی اره کوک: نه اصلا من هرشب با بوی عطرت می‌خوابیدم و گزنه خوابم نمی برد آت: همینطوری بغلش کرده بودی کوک تورو از بغلش بیرون آورد و زانو زد جلوت تو هنوز تو شوک بودی که گفت کوک: زندگیم عمرم نفسم حاظری تا آخر عمرت ماله من باشی حاظری
آت : ارههههه و جونگکوک انگشتر و داخل دستم کرد و یه بوسه به دستم زد و بلند شد و بایه بوسه زندگیمون رو آغاز کردیم شروع زندگی جدید

پایان
اگه دوسش داشتین لایک کامنت یادتون نره و به من کلی انرژی بدید دوستون دارم😭
دیدگاه ها (۰)

پایان زندگی پارت یک درخواستی

پایان زندگی پارت شاید اخر

عشق بیمار من پارت پنجم

سلام بچه ها من میخوام در خواستی هاتونو بنویسم حالا یا تک پار...

سناریو درخواستی وقتی داری گریه میکنی و بهشون

رمان j_k

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط