پارت
پارت ۸
تهیونگ چیزی نگفت و با بی محلی راه افتاد و ازم رد شد
ویو لین
(یه اشکال نداره هم بگی بد نیستا هیش آدم چقدر تخس)
راه افتادم دنبالش میخواستم دهن وا کنم که یچیزی بپرسم یهو یادم افتاد که گفته بود از سوال پرسیدن خوشش نمیاد
دهنمو بستم
راننده ماشین شخصی تهیونگ رو اوورد و جلومون پارک کرد ،
پیاده شد و سوئیچ رو داد به تهیونگ. تهیونگ رفت و سوار ماشین شد
من همونجا خشکم زده بود
(با طعنه )
تهیونگ : میای بالا یا بگم برات درو باز کنن؟
لین : ها..چی..نه اومدم
رفتم دره صندلی عقب رو باز کردم و نشستم
(با اخم و جدیت شدیدی )
تهیونگ : راننده شخصیت نیستم که میری عقب میشینی
لین : ببخشید
درو باز کردم و اومدم جلو نشستم ،
(جدی و با اخم غلیضی)
تهیونگ : کمربندتو ببند
از اونجایی که من منگ بودم و حواسم نبود
(با اخم و عصبانیت)
تهیونگ : من عادت ندارم یچیزی رو دوبار تکرار کنم
یهو به خودم اومدم و سریع کمربند رو بستم
حرکت کرد اون توی رانندگی خیلی ماهر بود یجوری میروند که انگار داری روی ابر قدم میزنی یهو دم دره یه مغازه شیک و با کلاس ایستاد پیاده شد و منم پیاده شدم و با شگفت زده گیه زیاد به مغازه نگاه میکردم تهیونگ راه افتاد و رفت داخل منم همراهش رفتم مغازه نبود یه فروشگاه خیلی بزرگ بود که نصفش لباس مردانه و نصفش لباش زنانه بود
کسی که اونجا کار میکرد: سلام جناب چه کمکی میتونم بکنم؟
کارگر: آیا همسرتون چیزی در نظر دارن؟
(با تعجب و خجالت)
لین : چی نه. نه. ..نه من همسرشون نیستم
کارگر : اها خیلی معذرت میخام
لین : اشکالی نداره
کارگر رفت و تهیونگ داشت به لباس های زنونه نگاه میکرد همشون مجلسی و خاص بودن بهشون میومد خیلی گرون باشن
( جدی و با اخم کوچکی)
تهیونگ : برو هر کدومو که خوشگله بردار
(با تعجب )
لین : اما...اخه چرا ؟ اینا خیلی گرونن
(جدی و با اخم کوچولوش)
تهیونگ: کارگر؟
کارگر : بله قربان
داشت بچیزی زیر گوشش میگفت و هی نگاه من میکرد کارگر رفت
(جدی و با ابهت)
تهیونگ : سریع یه لباس انتخاب کن پولش هم اصلا مهم نیست
یه سری تکون دادم به نشانه (باشه) و رفتم سراغ لباسها یه لباس زیبا و شیک برداشتم (عکسشو میزارم) واقعا خوشگل بود یهو یه خانمی اومد سمتم
خانم : سلام بانو لطفا همراهم بیاین
لین : سلام ، باشه
همراهش رفتم یهو دیدم که یه اتاق با کلاس که همه ی خانم های با کلاس و پولدار اونجا بودن و داشتن میکاپ میکردن
ناخوداگاه ذهنم یخورده باز شد و چشام درشت شد
خانم : بفرمائید اینجا د دراز بکشید
لین : عا باشه
دراز کشیدم و یهو چنتا زن اومدن موهاموشستن و رنگ زدن
اونا رفتن و چن تا زن دیگه اومدن و میکاپم کردن واقعا کارشون درست بود
خانم: بفرمائید این مانیتور رو بگیرید و کفش و لباس مورد نظرتان رو انتخاب کنید
ازش گرفتم و خوشگلترینشون رو انتخاب کردم
اونها لباس رو اووردن و بلندم کردن و اتاق پرو رو بهم نشون دادن
اتاق پرو بیرون بود رفتم و لباسمو عوض کردم ولی هر کاری کردم دستم به زیپش نرسید سرمو یخورده کردم بیرون که ببینم کسی هست یا نه یهو تهیونگ رو دیدم که داشت با رئیس اونجا حرف میزد یه اشاره ای بهش کردم که بیاد سریع حرفشو با اون اقاعه تموم کرد و اومد سمتم از اونجایی که من فقط چشمم بیرون بود
لین: این زیپ لباسه بسته نمیشه میری به اون خانمه بگی بیاد زیپمو ببنده
تهیونگ همون جور که داشت نگام میکرد درو باز کرد و اومد داخل من سریع سرمو اون ور کردم و چشمامو بستم که نبینم و با دستم دوتا زیپ رو که باز بود گرفتم که کمرم رو نبینه یهو دستم رو کنار زد و شروع کرد به بستن زیپ وقتی که رسید به بالا آروم با دستش موهامو کنار زد و یه وری انداخت و زیپ رو بست
(جدی و پر جذبه)
تهیونگ : یجوری رفتار میکنی که انگار من لخ.تتو ندیدم
رفت بیرون و درو بست از حرفی که زد خجالت کشیدم و موهامو درست کردم اومدم بیرون یهو دیدم که چیزی پام نیست رفتم روی صندلی نشستم و کفشم رو پوشیدم
وقتی سرم و بلند کردم یهو دیدم که یه مرد هیکلی خوشتیپه قد بلند داره میاد به سمتم ناخداگاه یه لبخند گشادی زدم یهو به خودم اومدم دیدم تهیونگه سرمو تکون دادم و بلند شدم اون با کت و شلواری که پوشیده بود واقعا جذاب بود قلبم داشت در میومد که من پارک لین قراره با همچین مرد جذابی برم مهمونی
ویو تهیونگ
لباسمو عوض کردم و رفتم نزدیک تر شدم به لین که یهو سرش رو آوورد بالا و محو زیباییش شدم تاحالا دختر به این جذابی ندیده بودم احساس کردم توی دلم یچیزی ریخت
خودمو جمع و جور کردم
(جدی و پر جذبه مثل همیشه)
تهیونگ : بلند شو باید بریم
لین : عا ..باشه ..اومدم
رفتیم و سوار ماشین شدیم کمر بند هامون رو بستیم و راه افتادیم نمیدونستم که کجا میخوایم بریم از فضولی داشتم میمردم
(جدی و با اخم)
تهیونگ : داریم میریم به همون مهمونی ، ظاهرا جلو افتاده
تهیونگ چیزی نگفت و با بی محلی راه افتاد و ازم رد شد
ویو لین
(یه اشکال نداره هم بگی بد نیستا هیش آدم چقدر تخس)
راه افتادم دنبالش میخواستم دهن وا کنم که یچیزی بپرسم یهو یادم افتاد که گفته بود از سوال پرسیدن خوشش نمیاد
دهنمو بستم
راننده ماشین شخصی تهیونگ رو اوورد و جلومون پارک کرد ،
پیاده شد و سوئیچ رو داد به تهیونگ. تهیونگ رفت و سوار ماشین شد
من همونجا خشکم زده بود
(با طعنه )
تهیونگ : میای بالا یا بگم برات درو باز کنن؟
لین : ها..چی..نه اومدم
رفتم دره صندلی عقب رو باز کردم و نشستم
(با اخم و جدیت شدیدی )
تهیونگ : راننده شخصیت نیستم که میری عقب میشینی
لین : ببخشید
درو باز کردم و اومدم جلو نشستم ،
(جدی و با اخم غلیضی)
تهیونگ : کمربندتو ببند
از اونجایی که من منگ بودم و حواسم نبود
(با اخم و عصبانیت)
تهیونگ : من عادت ندارم یچیزی رو دوبار تکرار کنم
یهو به خودم اومدم و سریع کمربند رو بستم
حرکت کرد اون توی رانندگی خیلی ماهر بود یجوری میروند که انگار داری روی ابر قدم میزنی یهو دم دره یه مغازه شیک و با کلاس ایستاد پیاده شد و منم پیاده شدم و با شگفت زده گیه زیاد به مغازه نگاه میکردم تهیونگ راه افتاد و رفت داخل منم همراهش رفتم مغازه نبود یه فروشگاه خیلی بزرگ بود که نصفش لباس مردانه و نصفش لباش زنانه بود
کسی که اونجا کار میکرد: سلام جناب چه کمکی میتونم بکنم؟
کارگر: آیا همسرتون چیزی در نظر دارن؟
(با تعجب و خجالت)
لین : چی نه. نه. ..نه من همسرشون نیستم
کارگر : اها خیلی معذرت میخام
لین : اشکالی نداره
کارگر رفت و تهیونگ داشت به لباس های زنونه نگاه میکرد همشون مجلسی و خاص بودن بهشون میومد خیلی گرون باشن
( جدی و با اخم کوچکی)
تهیونگ : برو هر کدومو که خوشگله بردار
(با تعجب )
لین : اما...اخه چرا ؟ اینا خیلی گرونن
(جدی و با اخم کوچولوش)
تهیونگ: کارگر؟
کارگر : بله قربان
داشت بچیزی زیر گوشش میگفت و هی نگاه من میکرد کارگر رفت
(جدی و با ابهت)
تهیونگ : سریع یه لباس انتخاب کن پولش هم اصلا مهم نیست
یه سری تکون دادم به نشانه (باشه) و رفتم سراغ لباسها یه لباس زیبا و شیک برداشتم (عکسشو میزارم) واقعا خوشگل بود یهو یه خانمی اومد سمتم
خانم : سلام بانو لطفا همراهم بیاین
لین : سلام ، باشه
همراهش رفتم یهو دیدم که یه اتاق با کلاس که همه ی خانم های با کلاس و پولدار اونجا بودن و داشتن میکاپ میکردن
ناخوداگاه ذهنم یخورده باز شد و چشام درشت شد
خانم : بفرمائید اینجا د دراز بکشید
لین : عا باشه
دراز کشیدم و یهو چنتا زن اومدن موهاموشستن و رنگ زدن
اونا رفتن و چن تا زن دیگه اومدن و میکاپم کردن واقعا کارشون درست بود
خانم: بفرمائید این مانیتور رو بگیرید و کفش و لباس مورد نظرتان رو انتخاب کنید
ازش گرفتم و خوشگلترینشون رو انتخاب کردم
اونها لباس رو اووردن و بلندم کردن و اتاق پرو رو بهم نشون دادن
اتاق پرو بیرون بود رفتم و لباسمو عوض کردم ولی هر کاری کردم دستم به زیپش نرسید سرمو یخورده کردم بیرون که ببینم کسی هست یا نه یهو تهیونگ رو دیدم که داشت با رئیس اونجا حرف میزد یه اشاره ای بهش کردم که بیاد سریع حرفشو با اون اقاعه تموم کرد و اومد سمتم از اونجایی که من فقط چشمم بیرون بود
لین: این زیپ لباسه بسته نمیشه میری به اون خانمه بگی بیاد زیپمو ببنده
تهیونگ همون جور که داشت نگام میکرد درو باز کرد و اومد داخل من سریع سرمو اون ور کردم و چشمامو بستم که نبینم و با دستم دوتا زیپ رو که باز بود گرفتم که کمرم رو نبینه یهو دستم رو کنار زد و شروع کرد به بستن زیپ وقتی که رسید به بالا آروم با دستش موهامو کنار زد و یه وری انداخت و زیپ رو بست
(جدی و پر جذبه)
تهیونگ : یجوری رفتار میکنی که انگار من لخ.تتو ندیدم
رفت بیرون و درو بست از حرفی که زد خجالت کشیدم و موهامو درست کردم اومدم بیرون یهو دیدم که چیزی پام نیست رفتم روی صندلی نشستم و کفشم رو پوشیدم
وقتی سرم و بلند کردم یهو دیدم که یه مرد هیکلی خوشتیپه قد بلند داره میاد به سمتم ناخداگاه یه لبخند گشادی زدم یهو به خودم اومدم دیدم تهیونگه سرمو تکون دادم و بلند شدم اون با کت و شلواری که پوشیده بود واقعا جذاب بود قلبم داشت در میومد که من پارک لین قراره با همچین مرد جذابی برم مهمونی
ویو تهیونگ
لباسمو عوض کردم و رفتم نزدیک تر شدم به لین که یهو سرش رو آوورد بالا و محو زیباییش شدم تاحالا دختر به این جذابی ندیده بودم احساس کردم توی دلم یچیزی ریخت
خودمو جمع و جور کردم
(جدی و پر جذبه مثل همیشه)
تهیونگ : بلند شو باید بریم
لین : عا ..باشه ..اومدم
رفتیم و سوار ماشین شدیم کمر بند هامون رو بستیم و راه افتادیم نمیدونستم که کجا میخوایم بریم از فضولی داشتم میمردم
(جدی و با اخم)
تهیونگ : داریم میریم به همون مهمونی ، ظاهرا جلو افتاده
- ۱.۹k
- ۱۲ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط