خاطره از مجیدخسروانجم

خاطره از #مجید_خسرو_انجم


بغل دستی: (بی مقدمه، یهویی) آقا دیروز الحمدلله مشارکت خوب بودا.
بنده: چه خبر بود مگه؟ بازی بود تو آزادی؟
بغل دستی: انتخاباتو میگم :/
بنده: مگه انتخابات بود؟ احمدی نژاد؟
بغل دستی: #انتخابات مجلس بود. شما چطور خبر ندارین؟ :|
بنده: حالا کی رأی آورد؟
بغل دستی: هنوز اعلام نکردند. (با صدای آهسته و بیخ گوش بنده) ولی شوهر خواهر من تو وزارت کشوره. صبح میگفت [...]ها رأی نیاوردن.
پشت سری: شوهر خواهرت خالی بسته. رأی آوردند. کل فامیل ما بهشون رأی دادن. چه جوری میگی رأی نیاوردن؟
بغل دستی: من اصلاً با شما بودم مگه؟ داشتم با ایشون صحبت می کردم.
پشت سری: با هرکی صحبت می کردی، [...] رأی آوردن. اینو به شوهر خواهر خالی بندت هم بگو.
اونوری: صلوات بفرستین اول صبح.
بغل دستی: مردم فضولی نکنن، سقط میشن!
پشت سری: معلوم نیست شوهر خواهرش حمال کدوم خراب شده ی وزارت کشوره... شایعه درست می کنه.
پیرمرد جلویی: این آخوندا مردمو به جون هم انداختند. قدیما اینجوری نبودیم که :|


ما از این خاطره نتیجه می گیریم که دختر به کارمند وزارت کشور ندهیم :|
مکان خاطره: اتوبوس
زمان خاطره: امروز
دیدگاه ها (۶)

وفور نعمت!تابه‌حال یک تجمع بالاتر از ۴۰ مرد را از نزدیک دیده...

در جواب اون داداشمون که گفته بوداگه دخترا زیبا بودن هیچ وقت ...

ﯾﺠﻮﺭﯼ ﻣﻮﻗﻊ ﺳﯿﮕﺎﺭﮐﺸﯿﺪﻥ ﮊﺳﺖ ﻣﯿﮕﯿﺮﯾﺪ ﻫﺮﮐﯽ ﻧﺪﻭﻧﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﺗﻮ ﺳﻮ...

شنبه را با هزار دوز و کلک از خانه بیرون می کنم. در را برایش ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط