پارت هفدهم
پارت هفدهم
دروغ واقعی
شوگا: باشه حالا نمیخواد رمانتیک بازی دربیاید خداروشکر مغزت سرجاشه
جیهوپ:چرا گند زدی تو صحنه ...
با صدای در حرف جیهوپ نصفه موند
نامجون:بله؟
در باز شد و دوتا مرد اومد داخل
؟: سلام
همه: سلام
تهیونگ : شما
؟: ما از طرف کلانتری اومدیم هم خانم و هم آقا اعتراف کردن دیگه نیازی نیست از ایشون آزمایش بگیریم
ات: اعتراف؟! خانم ؟کدوم خانم
جیمین:لایلا دیگه همونی که از پله ها هلت داد پایین
ات:چه اعترافی کرد ؟
؟: اعتراف کردن با دوست پسرشون هم دست بودن
ات: دروغ میگه اون منو نجات داد
؟: میتونید حرفاتون رو فردا تو دادگاه بگید
فردا بعد از دادگاه
ات:لایلا هیچ کدوم از این کارارو نکرده
قاضی: خانم ایشون خودشون اعتراف کردن که همدست بودن
ات:اون روحشم خبر نداشته
قاضی:همین که گذاشتم تا اینجا بیاین خیلیه لطفاً بقیش رو بسپارین دست قانون
ات:باشه ولی بزارین باهاش حرف بزنم
قاضی: ......
ات: لطفاً
قاضی: ...باشه ... دنبالم بیا
دنبالش رفتم که رسیدم به یه در
قاضی:فقط پنج دقیقه
ات:باش
رفتم داخل که سرشو از روی میز برداشت
لایلا:تو اینجا چیکار میکنی ؟
ات:براچی دروغ گفتی؟
لایلا: دروغ نگفتم
ات: تو هیچ وقت منو ندزدیدی تو کسی بودی که نجاتم داد
لایلا: بعضی وقت ها دروغ واجبه
ات: باید بری حقیقتش رو بگی
لایلا: من فیلیکس رو دوست دارم نمی تونم ببینم دارن اعدامش میکنن
ات: خب الان تو رو اعدام میکنن
لایلا: برام مهم نیست لطفاً از اینجا برو
ات:ولی
لایلا:گفتم برو(داد)
سرمو انداختم پایین و رفتم پیش پسرا
تهیونگ: چیشد ؟
ات:تصمیمش رو گرفته
یک ماه بعد
(معمولا تو خارج اعدام نمیکنن ولی خب واقعی که نیست پس فکر کنید اعدام میکنن)
با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم و دست و صورتمو شستم موهامو شونه کردم تا یکم از قیافه ی جن زدم خارج بشم
تهیونگ هنوز خواب بود پس یکم شیطونی بد نیست
رفتم رو تخت و پریدم رو دلش که دادش رفت تو هوا
تهیونگ:چیکار داری میکنی ؟؟؟
ات:کاری نکردم
تهیونگ:بله کاری نکردی فقط زدی ناکارم کردی
ات:خیلی میخوابی تنبل اگه زودتر بیدار میشدی الان سالم بودی
تهیونگ:اگه من ناکار بشم که برای خودت بده
ات:براچی؟چیکار من داره؟
تهیونگ: میخواستم شب بهت بگم ولی میدونی که نخود تو دهنم خیس نمیخوره
ات:این که آره ولی چی میخوای بگی ؟
تهیونگ: کشو رو باز کن
از روی تخت بلند شدم و در کشو رو باز کردم
تهیونگ: جعبه رو در بیار
ات:خب بعدش
تهیونگ:بازش کن دیگه
ات: نمیتونم....چطوری باز میشه ....نمیشد یه جعبه ی بهتر می گرفتی
تهیونگ: چقدر غر میزنی
(یه دکمه داره اونو که فشار بده حلقه میپره بالا)
ات:انگشتر گرفتی ...چه خوشگله
تهیونگ:بهش میگن حلقه ی ازدواج
ات:آره ....چی ؟!
تهیونگ: خنگول زندگیم میشی؟
ات:....
تهیونگ: .
دروغ واقعی
شوگا: باشه حالا نمیخواد رمانتیک بازی دربیاید خداروشکر مغزت سرجاشه
جیهوپ:چرا گند زدی تو صحنه ...
با صدای در حرف جیهوپ نصفه موند
نامجون:بله؟
در باز شد و دوتا مرد اومد داخل
؟: سلام
همه: سلام
تهیونگ : شما
؟: ما از طرف کلانتری اومدیم هم خانم و هم آقا اعتراف کردن دیگه نیازی نیست از ایشون آزمایش بگیریم
ات: اعتراف؟! خانم ؟کدوم خانم
جیمین:لایلا دیگه همونی که از پله ها هلت داد پایین
ات:چه اعترافی کرد ؟
؟: اعتراف کردن با دوست پسرشون هم دست بودن
ات: دروغ میگه اون منو نجات داد
؟: میتونید حرفاتون رو فردا تو دادگاه بگید
فردا بعد از دادگاه
ات:لایلا هیچ کدوم از این کارارو نکرده
قاضی: خانم ایشون خودشون اعتراف کردن که همدست بودن
ات:اون روحشم خبر نداشته
قاضی:همین که گذاشتم تا اینجا بیاین خیلیه لطفاً بقیش رو بسپارین دست قانون
ات:باشه ولی بزارین باهاش حرف بزنم
قاضی: ......
ات: لطفاً
قاضی: ...باشه ... دنبالم بیا
دنبالش رفتم که رسیدم به یه در
قاضی:فقط پنج دقیقه
ات:باش
رفتم داخل که سرشو از روی میز برداشت
لایلا:تو اینجا چیکار میکنی ؟
ات:براچی دروغ گفتی؟
لایلا: دروغ نگفتم
ات: تو هیچ وقت منو ندزدیدی تو کسی بودی که نجاتم داد
لایلا: بعضی وقت ها دروغ واجبه
ات: باید بری حقیقتش رو بگی
لایلا: من فیلیکس رو دوست دارم نمی تونم ببینم دارن اعدامش میکنن
ات: خب الان تو رو اعدام میکنن
لایلا: برام مهم نیست لطفاً از اینجا برو
ات:ولی
لایلا:گفتم برو(داد)
سرمو انداختم پایین و رفتم پیش پسرا
تهیونگ: چیشد ؟
ات:تصمیمش رو گرفته
یک ماه بعد
(معمولا تو خارج اعدام نمیکنن ولی خب واقعی که نیست پس فکر کنید اعدام میکنن)
با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم و دست و صورتمو شستم موهامو شونه کردم تا یکم از قیافه ی جن زدم خارج بشم
تهیونگ هنوز خواب بود پس یکم شیطونی بد نیست
رفتم رو تخت و پریدم رو دلش که دادش رفت تو هوا
تهیونگ:چیکار داری میکنی ؟؟؟
ات:کاری نکردم
تهیونگ:بله کاری نکردی فقط زدی ناکارم کردی
ات:خیلی میخوابی تنبل اگه زودتر بیدار میشدی الان سالم بودی
تهیونگ:اگه من ناکار بشم که برای خودت بده
ات:براچی؟چیکار من داره؟
تهیونگ: میخواستم شب بهت بگم ولی میدونی که نخود تو دهنم خیس نمیخوره
ات:این که آره ولی چی میخوای بگی ؟
تهیونگ: کشو رو باز کن
از روی تخت بلند شدم و در کشو رو باز کردم
تهیونگ: جعبه رو در بیار
ات:خب بعدش
تهیونگ:بازش کن دیگه
ات: نمیتونم....چطوری باز میشه ....نمیشد یه جعبه ی بهتر می گرفتی
تهیونگ: چقدر غر میزنی
(یه دکمه داره اونو که فشار بده حلقه میپره بالا)
ات:انگشتر گرفتی ...چه خوشگله
تهیونگ:بهش میگن حلقه ی ازدواج
ات:آره ....چی ؟!
تهیونگ: خنگول زندگیم میشی؟
ات:....
تهیونگ: .
- ۱۵.۸k
- ۱۶ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط