بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران

بگذار تا بگریم، چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد ،روز وداع یاران

هر کو شراب فُرقت ،روزی چشیده باشد
داند که سخت باشد، قطع امیدواران

با ساربان بگویید ،احوال آب چشمم
تا بر شتر نبندد، محمل به روز باران

بگذاشتند ما را ،در دیده آب حسرت
گریان چو در قیامت ،چشم گناهکاران

ای صبح شب نشینان ،جانم به طاقت آمد
از بس که دیر ماندی، چون شام روزه داران

چندین که برشمردم ،از ماجرای عشقت
اندوه دل نگفتم؛ الا یک از هزاران...
#وصی پور
دیدگاه ها (۱)

اگر یار مرا دیدے بہ خلوتبگو اے بے وفا اے بے مروتغمم دادے و غ...

دیدی ای حافظ که کنعان دلم بیمار شدعاقبت با اشک و غم کوه امید...

جفا از سر گرفتی یاد می‌دارنکردی آن چه گفتی یاد می‌دارنگفتی ت...

هیجران گئجه‌سی، من چکنی چکمه سین اغیارظننیم‌جه قیامت گونو ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط