P
P¹⁸
اسلاید دو لباس هائون
اسلاید سه کاپکیک های که هائون درست کرد
عمارت خیلی خالی شده بود چان و یون رفته بودن به سفر وقتی ون نباشه هائون خیلی تنها بود و اصلا از اتاقش بیرون نمیرفت صبح روزه بعد کمی زود تر بیدار شد و بعد از شستن صورت اش سمته کند لباس رفت لباس راحتی را برداشت و پوشید با تیشتر آبی رنگ از اتاق خارج شد سمته اشپرخونه رفت کمی خوشهال بود برایه اینکه پیش پیش اش میمانه سمته یخچال رفت و بعد از برداشت تخمه مرغ و خامه و کره سمته اپن آشپزخونه رفت مشغول درست کردن کاپکیک بود که هانا خمیازه ای کشید و با حالت خوابالو گفت
هانا : هی خانم اینجا چیکار میکنی اگه ارباب خزر دار شه چی
هائون کاپکیک ها را از تو فر برداشت و بوسیازش کشید
هائون : بیخیال هانا من باردارم و هر کاری دلم بخواد میکنم
هانا : اووو پس بزرگ شدی دیگه
هائون سینی را گذاشت رو اپن و بعد از برداشت کیسه خامه گفت
هائون : درسته آخه چرا زود تر بزرگ نشدم
هانا: برایه هیچی دیر نیست
هائون نفس عميقي کشید و گفت
هائون : درسته..
هانا: من برم میر صبحونه رو آماده کنم
هانا مشغول چیدن میز صبحانه بود و هائون مشغول تزئین کردم کاپکیک ها بود تا اینکه صدا بم فیلیکس به گوشش خورد زود به درنگاه کردن
فیلیکس؛ هانا هائون تو اتاقش نبود
هانا میخواست حرف بره که هائون جلوش رو گرفت و با صدا بلند گفت
هائون : من اینجام
فیلیکس با صدا ای که شنید سمته اشپرخونه رفت و شوکه تو چهار چون در ایستاد
فیلیکس: اینجا چیکار میکنی
هائون که صورتش آردی بود و رو گونه اش کمی خامه صورتی بود گفت
هائون : هوس کیک کزده بودم
فیلیکس با اخم و صدا بم اش گفت
فیلیکس: هائون خوشم نمیاد تو بیایی اشپزخونه بویه غذا ازت میره منم دوست ندارم بیا
اخره حرفش را بت داد گفت و رفت سالن هائون دست از تزئین کردن و پیش بدنش را در آرود و سینی را برداشت سمته سالن. رفت و کنار فیلیکس که روز نامه اش دستش بود و مشغول نگاه کزدن بود هائون گفت
هائون: آقا لی فیلیکس به نظره شما کدم یکی خوشمزه هست
فیلیکس در حالی که مردمک چشم هایش رو روزنامه بود گفت
فیلیکس: من شیزه شیرینی دوست ندارم
هائون : ولی یکی رو بخور خواهش میکنم مگه چی میشه که بخوری زهر که نریختم توش بعدشم من باردارم...
فیلیکس : ای بابا گیری کادیما
انگشت اش. زا گذاشت رو ل*ب هائون و گفت
فیلیکس: خوشم نمیاد کسی زیاد حرف بزنه
هائون سری تکون داد و دستش را پایین کرد فیلیکس روزنامه را گذاشت رو میز و سمته میز صبحونه رفت و هایون سینی به دست سمته میز رفت ...
اسلاید دو لباس هائون
اسلاید سه کاپکیک های که هائون درست کرد
عمارت خیلی خالی شده بود چان و یون رفته بودن به سفر وقتی ون نباشه هائون خیلی تنها بود و اصلا از اتاقش بیرون نمیرفت صبح روزه بعد کمی زود تر بیدار شد و بعد از شستن صورت اش سمته کند لباس رفت لباس راحتی را برداشت و پوشید با تیشتر آبی رنگ از اتاق خارج شد سمته اشپرخونه رفت کمی خوشهال بود برایه اینکه پیش پیش اش میمانه سمته یخچال رفت و بعد از برداشت تخمه مرغ و خامه و کره سمته اپن آشپزخونه رفت مشغول درست کردن کاپکیک بود که هانا خمیازه ای کشید و با حالت خوابالو گفت
هانا : هی خانم اینجا چیکار میکنی اگه ارباب خزر دار شه چی
هائون کاپکیک ها را از تو فر برداشت و بوسیازش کشید
هائون : بیخیال هانا من باردارم و هر کاری دلم بخواد میکنم
هانا : اووو پس بزرگ شدی دیگه
هائون سینی را گذاشت رو اپن و بعد از برداشت کیسه خامه گفت
هائون : درسته آخه چرا زود تر بزرگ نشدم
هانا: برایه هیچی دیر نیست
هائون نفس عميقي کشید و گفت
هائون : درسته..
هانا: من برم میر صبحونه رو آماده کنم
هانا مشغول چیدن میز صبحانه بود و هائون مشغول تزئین کردم کاپکیک ها بود تا اینکه صدا بم فیلیکس به گوشش خورد زود به درنگاه کردن
فیلیکس؛ هانا هائون تو اتاقش نبود
هانا میخواست حرف بره که هائون جلوش رو گرفت و با صدا بلند گفت
هائون : من اینجام
فیلیکس با صدا ای که شنید سمته اشپرخونه رفت و شوکه تو چهار چون در ایستاد
فیلیکس: اینجا چیکار میکنی
هائون که صورتش آردی بود و رو گونه اش کمی خامه صورتی بود گفت
هائون : هوس کیک کزده بودم
فیلیکس با اخم و صدا بم اش گفت
فیلیکس: هائون خوشم نمیاد تو بیایی اشپزخونه بویه غذا ازت میره منم دوست ندارم بیا
اخره حرفش را بت داد گفت و رفت سالن هائون دست از تزئین کردن و پیش بدنش را در آرود و سینی را برداشت سمته سالن. رفت و کنار فیلیکس که روز نامه اش دستش بود و مشغول نگاه کزدن بود هائون گفت
هائون: آقا لی فیلیکس به نظره شما کدم یکی خوشمزه هست
فیلیکس در حالی که مردمک چشم هایش رو روزنامه بود گفت
فیلیکس: من شیزه شیرینی دوست ندارم
هائون : ولی یکی رو بخور خواهش میکنم مگه چی میشه که بخوری زهر که نریختم توش بعدشم من باردارم...
فیلیکس : ای بابا گیری کادیما
انگشت اش. زا گذاشت رو ل*ب هائون و گفت
فیلیکس: خوشم نمیاد کسی زیاد حرف بزنه
هائون سری تکون داد و دستش را پایین کرد فیلیکس روزنامه را گذاشت رو میز و سمته میز صبحونه رفت و هایون سینی به دست سمته میز رفت ...
- ۵.۰k
- ۲۵ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط