گفتم غزلی از تو بگویم که بخوانی

گفتم غزلی از تو بگویم که بخوانی
شاید به دلت رحم بیفتد، و بمانی

هر بیت مرا یاد تو بر دل گره افتاد
گفتم که تو آن مایه ی آرامش جانی

وزن غزلم گاه پریشان شد و بگریخت
تا زلف سپردی به همان باد خزانی

صد غمزه به پیچ و خم ابروی تو دیدم
گفتم که خریدارم و هر چند گرانی

حالم همه از دوری تو خوب خراب است
خود زین همه ویرانی من در جریانی

شبها من و تنهایی و شعری ز تو عریان
رسوا شود این پنجره گر پرده "درانی"

با آینه گفتم زتو،چین بر رخش افتاد
گفتا که به پیرانه سری، عشق جوانی؟

گفتم که نه پیرم، که مرا عشق چنین کرد
گفتا که مرض عشق و تو درمان به همانی

یک فاجعه در من به تماشای تو رخ داد
از آن "الف" امروز به جا ،"دال" کمانی

گفتم غزلم را و سپردم به نگاهت
تا اینکه بدانی تو مرا جان و جهانی

دیگر تو و "یاسین" و دلی در تب دیدار
خواهی بروی، یا که بیایی و بمانی

#ستایش_قلب_سربی
#دلنوشته #خاص #عشق_جان
#عشق_پاک #عشقولانه
#دلنویس
💞🕊💞
دیدگاه ها (۰)

بغلم کن که کمی ساکت وآرام شوم در خیالی که گرفتار تو شددام شو...

ندارى خال لب امابه چشم من كه زيبايیفدای نازلبخندت تودرمن خوب...

ای بوسه ات شراب و ، از هر شراب خوش ترساقی اگر تو باشی ، حالم...

عشـــــــقــــــہ بعــضيـــا مثل يخ مے مونہبعد يہ مدت كہ نگه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط