رمان شازده کوچولو
رمان شازده کوچولو
پارت ۳۹
ارسلان: تو عمارت بود پا تند کردم و به طبقه بالا رفتم درو باز کردم داشت با یکی حرف میزد و میخندید موهاشو گرفتم و کشون کشون بردمش پایین روبه نگهبان ها گفتم اینو بندازید تو انبار
عسل: چته باز هار شدی
ارسلان: محکم دستمو تو صورت کوبیدم که گوشه لبش شروع به خون ریزی کرد من هار شدم یا تو توی عمارت قد کشیدی بزرگ شدی از مال من خوردی بعد زن و بچه منو میزنی
عسل: آها چیه اصلا خوب کردم
ارسلان: که خوب کردی آره یه بلایی سرت بیارم روزی هزار بار آرزوی مرگ بکنی برای دومین بار دستم و تو صورتش کوبیدم و از در خارج شدن با عصبانیت به خونه دیانا رفتم درو زدم که پدرش درو باز کرد
پدر دیانا محمد:سلام ارباب
ارسلان: سلام
محمد:ارباب این حق دختر من نبود
ارسلان: نگاهم گرفتم که ادامه داد
پارت ۳۹
ارسلان: تو عمارت بود پا تند کردم و به طبقه بالا رفتم درو باز کردم داشت با یکی حرف میزد و میخندید موهاشو گرفتم و کشون کشون بردمش پایین روبه نگهبان ها گفتم اینو بندازید تو انبار
عسل: چته باز هار شدی
ارسلان: محکم دستمو تو صورت کوبیدم که گوشه لبش شروع به خون ریزی کرد من هار شدم یا تو توی عمارت قد کشیدی بزرگ شدی از مال من خوردی بعد زن و بچه منو میزنی
عسل: آها چیه اصلا خوب کردم
ارسلان: که خوب کردی آره یه بلایی سرت بیارم روزی هزار بار آرزوی مرگ بکنی برای دومین بار دستم و تو صورتش کوبیدم و از در خارج شدن با عصبانیت به خونه دیانا رفتم درو زدم که پدرش درو باز کرد
پدر دیانا محمد:سلام ارباب
ارسلان: سلام
محمد:ارباب این حق دختر من نبود
ارسلان: نگاهم گرفتم که ادامه داد
- ۴.۱k
- ۰۵ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط