زخم کهنه
زخم کهنه
پارت ۹۹
=جینری
گفت: کلن بچه ی لجبازی هستی اوپا !
و خندید. تهیونگ با اخم ظاهری ای نگاهش کرد و جینری کارت رو به سمتش گرفت این کارت ورودی ! رمز رو هر
چه سریعتر عوض کن. اگه. خودت هم وسیله ای داری میتونی بیاری اما بهرحال وسایل این خونه برای توآن ! چیزی هم خواستی به نگهبان بگو.
رفت به سمت در که تهیونگ گفت: کجا میری؟ وایستا
برسونمت !
جین ری لبخند زد: خونه ی من اینجاست کیم تهیونگ شی ! چرا همش یادت میره ؟
مرد جوان عینکش رو روی بینیش هل داد و گفت : کدوم
طبقه ؟ _پنج!
و بدون حرفی رفت و در رو بست ! چند دقیقه تیک تیک ساعتی بود که سکوت رو میشکست . تهیونگ نگاهی به دور و اطرافش انداخت قطعا مدل ساخت این خونه
با خونه ی سایمون متفاوت بود کوچیک تر بود اما به زیبایی هر چه تمامتر ساخته شده بود . یک دیوارش کلا شیشه بود و نمای شب سئول ساده و چشمگیر وسط خونه خودنمایی میکرد
دکورش سبز-سفید بود و تهیونگ به این فکر کرد اگه وسایل مختصر خودش رو به این خونه بیاره در حق
وسایل مختصر خودش رو به این خونه بیاره در حق
قشنگیش اجحاف نیست ؟
زیاد نتونست به Overthinking _کار همیشگیش_ ادامه بده. باید میرفت بیمارستانی که یکبار برای استخدام دست رد به سینهاش زده بود و با اون زن ملاقات میکرد !
(*)•
خب ؟! نظرت چیه ؟
بعد از چند دقیقه ی طولانی این کیم سونها بود که با لبخند فیکس شده روی لبهاش به حرف اومد.
تهیونگ اما جدی و غرق فکر بهش خیره مونده بود. بنظر هم سن و سال می اومدند ، شاید اون دختر یکی دو سال بزرگتر بود. از شروع مکالمه با ملایم ترین لحن ممکنه باهاش صحبت کرده بود و آرامش از وجودش میبارید . موهای خرماییش تا روی شونه هاش بود و آرایش محوی
که موقر بودنش رو بعنوان یک جراح چند برابر میکرد
این پزشک لایق و خوش برخورد روبروش نشسته بود و با لبخند منتظر جوابش بود و کیم تهیونگ درست در همین لحظه دلش برای یه دختر قدکوتاه با موهای مشکی که کمرش می رسیدند و وقار آخرین اهمیت زندگیش بود و اخلاقش با عزرائیل رقابت میکرد پر میکشید
پارت ۹۹
=جینری
گفت: کلن بچه ی لجبازی هستی اوپا !
و خندید. تهیونگ با اخم ظاهری ای نگاهش کرد و جینری کارت رو به سمتش گرفت این کارت ورودی ! رمز رو هر
چه سریعتر عوض کن. اگه. خودت هم وسیله ای داری میتونی بیاری اما بهرحال وسایل این خونه برای توآن ! چیزی هم خواستی به نگهبان بگو.
رفت به سمت در که تهیونگ گفت: کجا میری؟ وایستا
برسونمت !
جین ری لبخند زد: خونه ی من اینجاست کیم تهیونگ شی ! چرا همش یادت میره ؟
مرد جوان عینکش رو روی بینیش هل داد و گفت : کدوم
طبقه ؟ _پنج!
و بدون حرفی رفت و در رو بست ! چند دقیقه تیک تیک ساعتی بود که سکوت رو میشکست . تهیونگ نگاهی به دور و اطرافش انداخت قطعا مدل ساخت این خونه
با خونه ی سایمون متفاوت بود کوچیک تر بود اما به زیبایی هر چه تمامتر ساخته شده بود . یک دیوارش کلا شیشه بود و نمای شب سئول ساده و چشمگیر وسط خونه خودنمایی میکرد
دکورش سبز-سفید بود و تهیونگ به این فکر کرد اگه وسایل مختصر خودش رو به این خونه بیاره در حق
وسایل مختصر خودش رو به این خونه بیاره در حق
قشنگیش اجحاف نیست ؟
زیاد نتونست به Overthinking _کار همیشگیش_ ادامه بده. باید میرفت بیمارستانی که یکبار برای استخدام دست رد به سینهاش زده بود و با اون زن ملاقات میکرد !
(*)•
خب ؟! نظرت چیه ؟
بعد از چند دقیقه ی طولانی این کیم سونها بود که با لبخند فیکس شده روی لبهاش به حرف اومد.
تهیونگ اما جدی و غرق فکر بهش خیره مونده بود. بنظر هم سن و سال می اومدند ، شاید اون دختر یکی دو سال بزرگتر بود. از شروع مکالمه با ملایم ترین لحن ممکنه باهاش صحبت کرده بود و آرامش از وجودش میبارید . موهای خرماییش تا روی شونه هاش بود و آرایش محوی
که موقر بودنش رو بعنوان یک جراح چند برابر میکرد
این پزشک لایق و خوش برخورد روبروش نشسته بود و با لبخند منتظر جوابش بود و کیم تهیونگ درست در همین لحظه دلش برای یه دختر قدکوتاه با موهای مشکی که کمرش می رسیدند و وقار آخرین اهمیت زندگیش بود و اخلاقش با عزرائیل رقابت میکرد پر میکشید
- ۱.۹k
- ۱۸ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط