ویو ات

#𝗠𝘆_𝘀𝘁𝗿𝗶𝗰𝘁_𝗯𝗼𝘆𝗳𝗿𝗶𝗲𝗻𝗱🎧
#𝗽𝗮𝗿𝘁 6
#𝗮𝗿𝗺𝗶

ویو ا/ت

تهیونگ امد نشست تو ماشین روشو بهم کرد
که یه سیلی محکم بهم زد
بغضم گرفت

ا/ت : تهیونگگگگگگ(بغض اشک کیوت🥺)
ا/ت : چرا میزنی؟ من که کاری نکردم (بغض)

تهیونگ : مگه بهت نگفتم لباس های باز نپوش تا اون عوضی این طور نگاهت نمی‌کرد هااا؟(داد بلند)

ا/ت : خوب منم جوابشو دادم(بغض)

تهیونگ : تو که برات مهم نبود که اصلا بگو چرا قبول نکردی دوست دخترش بشی تو که دوست پسر نداری ازش بترسی وقتی بهت رو میدم هر غلطی دلت میخواد کنی همین میشه

ا/ت : تهیونگ چرا این طوری راجب من فکر میکنی (گریه)

تهیونگ : من که برات مهم نیستم که پس می تونستی جلوی اون همه آدم درخواستش رو قبول کنی پس چرا نکردی؟ (داد بسیار بلند )
هه شایدم این کارو کرده باشی (سر شو چرخوند رو به جلو)

ا/ت : تو که از هیچی خبر نداری حتا نمیدونی من چی بهش گفتم(گریه عروسکی اون کیوت گریه ها🥺)

تهیونگ برگشت و یه سیلی محکم دیگه بهش زد

ویو ا/ت

تهیونگ برگشت و یه سیلی محکم دیگه بهم زد فک کنم خیلی عصبانی بود منم سرم مو چرخوندم رو به پنجره تا دیگه نبینمش
که از دهنم خون امد اونقدر محکم بهم زده بود که فک میکنم فکم آسیب دیده بود

من سرمو رو به پنجره گرفته بودم تهیونگ خم شد روم تو کمر بندم مو ببنده
سرمو بیشتر چرخوندم تا منو نبینه مو هام جلو صورت مو گرفته بود
تو راه هیچ حرفی نزدیم ولی تهیونگ همچنان عصبانی بود منم داشتم بی صدا اشک می‌ریختم به تهیونگ حق ندادم چون اون باید بهم فرصت میداد فقط دنبال فرصت بودم تا از دستش فرار کنم


ویو ا/ت

تیونگ در یه هتل نگه داشت رفت پایین درو محکم بست
وقتی مطمعن شدم که رفته تو از ماشین پیاده شدم و شروع کردم به دویدن تا ازش دور بشم و..........

(و خمارییی😂😂 )
دیدگاه ها (۲)

#𝗠𝘆_𝘀𝘁𝗿𝗶𝗰𝘁_𝗯𝗼𝘆𝗳𝗿𝗶𝗲𝗻𝗱🎧↬#𝗽𝗮𝗿𝘁 7↬#𝗮𝗿𝗺𝗶❦ویو ا/تساعت ۳ شب بود داش...

اسلاید دو لباس اون شب ا/ت که رفت فروشگاه خرید اسلاید سه لباس اون شب تهیونگ یادم رفته بود بزارم

#𝗠𝘆_𝘀𝘁𝗿𝗶𝗰𝘁_𝗯𝗼𝘆𝗳𝗿𝗶𝗲𝗻𝗱🎧↬#𝗽𝗮𝗿𝘁 5↬#𝗮𝗿𝗺𝗶❦ویو ا/تمجری : ا/ت .....پ...

#𝗠𝘆_𝘀𝘁𝗿𝗶𝗰𝘁_𝗯𝗼𝘆𝗳𝗿𝗶𝗲𝗻𝗱🎧↬#𝗽𝗮𝗿𝘁 4↬#𝗮𝗿𝗺𝗶❦ ا/تسرم رو روبه جلو چرخو...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۱۸

شوهر دو روزه. پارت۷۴

سوار ماشین شدیم رسیدیم که جونگکوک گفت جونگکوک: از کنارم جم ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط