دامیست که باید بکشاند به گناهم

دامی‌ست که باید بکشاند به گناهم
سيبی که تو انداخته باشی سرِ راهم
«ما از تو به‌غیر از تو نداریم تمنا»
من لال شوم از تو به‌غیر از تو بخواهم
با عقل چه خوبی که نکردم! سرِ یک عشق
از چاله درآوردم و انداخت به چاهم
یک عمر تو رفتی و من از راه رسیدم
خورشید سفر کرد و نفهمید که ماهم
ای ابر نکن! برکه‌ی دل‌مُرده‌یی آن زیر
دل بسته به پیدا شدن گاه‌به‌گاهم
دیدگاه ها (۵)

گــرچــه مــجــنــونــم و صــحــرای جــنــون جــای مــنــســ...

وقتی که شب بساط غزل رو به راه شدبغضم شکست و عاشقی ام را گواه...

گاه با کوششِ بسیار ، غزل ساخته امفارغ از هرچه بگویی به تو پر...

دل که بعد از دیدنت دیگر به جایش بند نیستعقل هم با دیدن چشم ت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط