قهوه تلخ
قهوه تلخ
پارت ۴۱
*پنج سال بعد*
ویو دازای
ناشناس: جناب اوسامو ، آماده شدید باید بریم
دازای: آره آماده ام ، بریم
ریوتا چمدون هام رو برداشت و بعد از اینکه سوار ماشین شدیم، به سمت فرودگاه حرکت کردیم. پنج سال از موقعی که اومدم خارج میگذره و الان قراره برگردم. ریوتا ساتو ، بادیگاردی که فوجیوارا برام انتخاب کرد و همه کار هام رو زیر نظر داره و به فوجیوارا گزارش میدهد. پنج سال گذشته ولی هنوز چویا رو فراموش نکردم. این سال ها بدون چویا برام خیلی کند و سخت گذشت . کسی که چند ماه باهاش دوست شدم اما بدجوری بهش وابسته شدم و عاشقش شدم. به فرودگاه رسیدیم و بعد از بازرسی سوار هواپیما شدیم
از فرودگاه خارج شدم و بیرون منتظر ریوتا موندم، بلاخره به یوکوهاما رسیدیم . ریوتا اومد و منتظر ماشین شدیم. بعد از چند دقیقه ماشین اومد، ریوتا در رو باز کرد و سوار شدم.
فوجیوارا بود که اومده بود. در طی این سالها چندبار اومد به دیدنم اما هیچوقت قرار نیست ازش خوشم بیاد. بدون هیچ حرفی همونجا نشستم ، فوجیوارا هم در این پنج سال به سکوت من عادت کرده بود و چیزی نگفت
ریوتا نشست و یاماموتو سان که راننده بود ، حرکت کرد. دلم برای یاماموتو سان تنگ شده بود، بغییر از چویا اون هم با من مهربان بود و به فوجیوارا کامل وفادار نیست. طوری که قبل از رفتنم به خارج نامه ای که چویا برام نوشته بود رو یواشکی بهم داد.
پارت ۴۱
*پنج سال بعد*
ویو دازای
ناشناس: جناب اوسامو ، آماده شدید باید بریم
دازای: آره آماده ام ، بریم
ریوتا چمدون هام رو برداشت و بعد از اینکه سوار ماشین شدیم، به سمت فرودگاه حرکت کردیم. پنج سال از موقعی که اومدم خارج میگذره و الان قراره برگردم. ریوتا ساتو ، بادیگاردی که فوجیوارا برام انتخاب کرد و همه کار هام رو زیر نظر داره و به فوجیوارا گزارش میدهد. پنج سال گذشته ولی هنوز چویا رو فراموش نکردم. این سال ها بدون چویا برام خیلی کند و سخت گذشت . کسی که چند ماه باهاش دوست شدم اما بدجوری بهش وابسته شدم و عاشقش شدم. به فرودگاه رسیدیم و بعد از بازرسی سوار هواپیما شدیم
از فرودگاه خارج شدم و بیرون منتظر ریوتا موندم، بلاخره به یوکوهاما رسیدیم . ریوتا اومد و منتظر ماشین شدیم. بعد از چند دقیقه ماشین اومد، ریوتا در رو باز کرد و سوار شدم.
فوجیوارا بود که اومده بود. در طی این سالها چندبار اومد به دیدنم اما هیچوقت قرار نیست ازش خوشم بیاد. بدون هیچ حرفی همونجا نشستم ، فوجیوارا هم در این پنج سال به سکوت من عادت کرده بود و چیزی نگفت
ریوتا نشست و یاماموتو سان که راننده بود ، حرکت کرد. دلم برای یاماموتو سان تنگ شده بود، بغییر از چویا اون هم با من مهربان بود و به فوجیوارا کامل وفادار نیست. طوری که قبل از رفتنم به خارج نامه ای که چویا برام نوشته بود رو یواشکی بهم داد.
- ۳.۸k
- ۱۱ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط