تمامناتماممنM

#تمام_ناتمام_منM
توی دنیای موازی اسمم خاتونه. فردا تولدمه. شیش سالم میشه. آقام برام از مکّه یه مرغ آورده با باتری کار می‌کنه. وقتی روشنش می‌کنی راه میره و تخم میذاره. دارم تو کوچه باهاش بازی می‌کنم که اسْدالله ریقو از دستم می‌قاپتش و پا میذاره به فرار. خسرو پسر همسایه بغلیمون میدوئه دنبالش. مرغمو ازش پس می‌گیره، یه کتک مفصلم بهش میزنه.
از خواب می‌پرم... هشت سالمه. دور از چشم ننه آقا لباسای عیدمو پوشیدم دارم تو کوچه دوچرخه بازی می‌کنم. آقام تازه کمکی‌های دوچرخه‌مو باز کرده، هنوز نمی‌تونم خوب برونمش. خسرو میگه میای تا دمِ گاری عباس آقا مسابقه بدیم؟ شروع می‌کنم به رکاب زدن. یه متر مونده برسم به گاری که تلوتلو می‌خورم میفتم تو جوب. سر زانوی شلوارم پاره میشه. شروع می‌کنم به گریه کردن. اگه ننه آقام ببینه سیاه و کبودم می‌کنه. خسرو میره یواشکی از خونه‌شون قلّکشو میاره. باهم می‌شکونیمش، میریم از قدسی خانمْ لباس فروش لنگه‌ی شلوارمو می‌خریم.
از خواب می‌پرم... چهارده سالمه. خسرو می‌خواد هفته‌ی دیگه بره خدمت. شنیده آقام داشته به اکبرآقا می‌گفته پسر تا نره خدمت مرد نمیشه، نمی‌تونه زن بگیره. قرار شده از اون‌جا زنگ بزنه خونه اشرف خانم اینا، مینا به بهونه‌ی درس خوندن بیاد دنبالم بریم خونه‌شون اون‌جا با خسرو حرف بزنم.
از خواب می‌پرم... شونزده سالمه. یه ماه از خدمت خسرو مونده. با چشمای پف کرده و تب چهل درجه نشستم پای سفره‌ی عقد. عاقد میگه برای بار چهارم می‌پرسم، آیا وکیلم شما را به عقد دائم آقای کمال بهرامی در بیاورم؟ هیچی نمی‌گم. ننه آقا یه دونه محکم میزنه به پهلوم.‌ آروم میگم بله.
از خواب می‌پرم... اتفاقای دیروز کابوس نبوده. کمال بغلم خوابیده. بوی گند میده. یه نفر دستشو گذاشته روی زنگ برم نمی‌داره. بدو بدو میرم دم در. میناست. رنگش مث گچ دیواره. می‌گم چته ذلیل مرده؟ چرا این‌جوری زنگ میزنی؟ نفس نفس میزنه، خسرو... خسرو دیشب... می‌گم خسرو چــی؟ میگه دیشب خسرو زنگ زده خونه‌مون با تو حرف بزنه، داداشم بهش گفته مینا رفته عروسیِ خاتون. خسرو هم... خسرو... داد میزنم مینا خسرو چیشده؟ درست حرف بزن. میگه خسرو هم تو حموم پادگان خوکشی کرده. تو جیب پیرهنش عکس تورو پیدا کردن. چشمام سیاهی میره، میفتم رو زمین.
از خواب می‌پرم... نمی‌دونم چند سالمه. از پنجره بیرونو نگاه می‌کنم. داره برف میاد. یه پیر مرد چاق بغلم خوابیده، خر و پف می‌کنه. صداش می‌کنم. ببخشید آقا شما می‌دونید خسرو کجاست؟ غرغر کُنون میگه خاتون، خسرو پنجاه و سه ساله که مرده. تو هم باهاش مردی، زندگیمونم باهاش کُشتی. بگیر بخواب اگه دوباره بری دنبال خسرو بگردی و تو برف گیر کنی من نمیام کمکت.

#عطیه_احمدی
دیدگاه ها (۴)

#تمام_ناتمام_منM ±نگاهم کرد و ادامه داد: «هر چیزی یهفصلی دار...

#تمام_ناتمام_منM ‏دست‌هایش سفید بود و روشن، انگار از چیدنِ م...

#تمام_ناتمام_منM 🌱در زندگی ، تنها به دنبال رسیدن نباش،زندگی ...

#تمام_ناتمام_منM .تــــو ..نیک‌ترین بَهـــانه برای تبِ تند ق...

آره من خیلی برات زیاده روی کردم...تو من و فروختی به کسی که ک...

#بد_بوی#پارت_۱۳ تا میخوام دهن باز کنم اعتراض کنم آقای هاشمی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط