عشق مافیا

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟕
عشق مافیا

ویو بورام

یه نفر اومد دنبالم که ببرتم تو عمارت دنباش رفتم چند وقتی میشد عمارت جونگ کوک رو ندیده بودم. رسیدم بالا جیمین رو دیدم که وایساده بود. رفتم پیش جیمین و دستش رو گرفتم.

ویو جونگ کوک

بورام اومد بالا خیلی وقت بود ندیده بودمش دلم براش تنگ شده بود ولی به هر حال بهتر بهش بگم که پدرش ریس مافیا جئون بوده و وقتی که فوت کرد من بجاش اومدم.

بورام
-بله.. جونگ کوک
+میخوام یه چیزی بهت بگم
-چی؟ بگو
+بریم بشینیم بهت بگم
&بیا بریم بشینیم بورام
-باشه

ویو بورام

رفتیم نشستیم خیلی دلشوره داشتم نمیدونستم جونگ کوک میخواست چی بهم بگه.

+ بورام راستش من مافیام
-چی واقعا
+اره جیمین هم عموش ریس مافیا پارک هست
-واقعا جیمین جونگ کوک راست میگه
&هوم اره راست میگه
-جیمین تو چطور به من نگفتی
&نمیتونستم بهت بگم
+ راست بورام پدرت ریس مافیا جئون بود وقتی فوت کرد من بجاش اومدم
-چی پدرم مافیا بوده باورم نمیشه
+ این واقعیته باید باور کنی
- نه نه *بغض
&بورام آروم باش
-اخه چطوری باور کنم*گریه
&اروم باش

ویو جیمین

دیدم عموم اومد به بورام گفتم گریه نکنه. اما اون به گریه کردنش ادامه میداد حالا چیکار کنم.

~جیمین چی شده این خانم کیه
&هیچی عمو اون دوست قدیمی مونه
~باشه *تعجب
&عمو شما میتونید برید من میام
~خیله خب

ویو جیمین

به جونگ کوک گفتم که دیگه بهتره بریم اون گفت

+باشه ولی حواست باشه
&باشه حواسم هست
+ اوک
&خدافظ
+خدافظ

ادامه دارد....

پارت بعدی رو تا ۱۷ ساعت دیگه میزارم🩶
دیدگاه ها (۵)

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟖عشق مافیا چند روز بعد ویو یونا میدونم دارم به جونگ کوک...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟗عشق مافیا ویو یونادستام میلرزه. با ترس همراه جونگ کوک ...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟔عشق مافیاویو جیمینساعت 7:00 شب هست تا 1:00 ساعت دیگه م...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟓عشق مافیاویو بورامبا جیمین رفتم خونش فردا باید میرفتم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط