دریا ی چشمان او
*از زبان دازای*
یکمی که گذشت گوشیم زنگ خورد از طرف بیمارستان بود. نکنه....
سریع جواب دادم.
دازای:ا-الو.. بله خودم هستم...آها....حتما همین الان خودم رو میرسونم
بلاخره برگشتی پیشم فرشته کوچولو
*از زبان چویا*
وسط این زمین سیاه سفید نشستم منتظرم ببینم چی میشه. چقدر دلم برای اون مومیایی تنگ شده.
ولی خدایی نمی دونستم داداشم اینقدر عوضی عه.
خبر رسیده که ورلاین از رابطه منو دازای ناراضی بوده اول رفته با پدر دازای موری-سان حرف زده به حدفش نرسیده
تهدید کرده که اصرار کارخونه رو لو میده بازم نشده
و دقیقل همون روزی که من تصادف کردم
تصمیم گرفته بود دازای رو بکشه.
ولی دوست دارم زودتر بیدار شم برن پیش دازایم
همین طور که نشسته بودم یه صدایی اومد
(اون صدا):چویا برو به سمت روشنایی یکی هست که برای تو به انتظار نشسته برو پیشش تو هنوز زمان داری
پس یعنی...بلاخره آزاد شدم
و به سمت نور دویدم
کمی بعد اون فضای سیاه و سفید محو شد و یه سقف سفید دیدم
چویا:من...کجام
*۶ماه بعد*
*از زبان نویسنده*
چویا حالش بهتر شده بود و توی خونه پیش مو شکلاتیش زندگی میکرد
مثل قبل از تمام این دوری ها و رنج ها
یکمی که گذشت گوشیم زنگ خورد از طرف بیمارستان بود. نکنه....
سریع جواب دادم.
دازای:ا-الو.. بله خودم هستم...آها....حتما همین الان خودم رو میرسونم
بلاخره برگشتی پیشم فرشته کوچولو
*از زبان چویا*
وسط این زمین سیاه سفید نشستم منتظرم ببینم چی میشه. چقدر دلم برای اون مومیایی تنگ شده.
ولی خدایی نمی دونستم داداشم اینقدر عوضی عه.
خبر رسیده که ورلاین از رابطه منو دازای ناراضی بوده اول رفته با پدر دازای موری-سان حرف زده به حدفش نرسیده
تهدید کرده که اصرار کارخونه رو لو میده بازم نشده
و دقیقل همون روزی که من تصادف کردم
تصمیم گرفته بود دازای رو بکشه.
ولی دوست دارم زودتر بیدار شم برن پیش دازایم
همین طور که نشسته بودم یه صدایی اومد
(اون صدا):چویا برو به سمت روشنایی یکی هست که برای تو به انتظار نشسته برو پیشش تو هنوز زمان داری
پس یعنی...بلاخره آزاد شدم
و به سمت نور دویدم
کمی بعد اون فضای سیاه و سفید محو شد و یه سقف سفید دیدم
چویا:من...کجام
*۶ماه بعد*
*از زبان نویسنده*
چویا حالش بهتر شده بود و توی خونه پیش مو شکلاتیش زندگی میکرد
مثل قبل از تمام این دوری ها و رنج ها
- ۱.۹k
- ۰۵ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط