شعرمهدوی
شعر_مهدوی
گفتند میایی ؛خودت هم بی قراری
ما منتظر ماندیم و طی شد روزگاری
در جستجوی خیمه ی سبزی که گفتند...
آواره ایم آواره ی کوه و صحاری
بچه که بودم مادرم هر جمعه میگفت :
می آید از سمت مدینه تک سواری
چشم دلم افسوس که کور است و دیری ست
فهمیده ام باید بسازم با نداری
ما بی شما خیلی دوامی هم نداریم
این عمرها را نیست دیگر اعتباری
مُردند پیران و جوانان پیر گشتند
خیلی مصیبت دارد این چشم انتظاری
آقا بیا از این جهان رفع ستم کن
بر هم بزن رسم و رسوم برده داری
آل خلیفه تا به کی باید بگیرد
با کُشته های شیعه عکس یادگاری
گفتند میایی ؛خودت هم بی قراری
ما منتظر ماندیم و طی شد روزگاری
در جستجوی خیمه ی سبزی که گفتند...
آواره ایم آواره ی کوه و صحاری
بچه که بودم مادرم هر جمعه میگفت :
می آید از سمت مدینه تک سواری
چشم دلم افسوس که کور است و دیری ست
فهمیده ام باید بسازم با نداری
ما بی شما خیلی دوامی هم نداریم
این عمرها را نیست دیگر اعتباری
مُردند پیران و جوانان پیر گشتند
خیلی مصیبت دارد این چشم انتظاری
آقا بیا از این جهان رفع ستم کن
بر هم بزن رسم و رسوم برده داری
آل خلیفه تا به کی باید بگیرد
با کُشته های شیعه عکس یادگاری
- ۹۳۸
- ۱۴ آبان ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط