قسمت یازدهم اولین شب آرامش

( قسمت یازدهم: اولین شب آرامش )
.
من بی حال روی تخت دراز کشیده بودم ... همه جا ساکت بود ... حنیف بعد از خوندن نماز، قرآن باز کرد و مشغول خوندن شد ... تا اون موقع قرآن ندیده بودم ... ازش پرسیدم: از کتابخونه گرفتیش؟ ... جا خورد ... این اولین جمله من بهش بود ...
.
نه، وقتی تو نبودی همسرم آورد ... .
موضوعش چیه؟ ... .
قرآنه ... .
بلند بخون ... .
مکث کوتاهی کرد و گفت: چیزی متوجه نمیشی. عربیه ... .
مهم نیست. زیادی ساکته ... .
.
همه جا آروم بود اما نه توی سرم ... می خواستم با یکی حرف بزنم اما حس حرف زدن نداشتم ... شروع کرد به خوندن ... صدای قشنگی داشت ... حالت و سوز عجیبی توی صداش بود ... نمی فهمیدم چی می خونه ... خوبه یا بد ... شاید اصلا فحش می داد ... اما حس می کردم از درون خالی می شدم ... .
گریه ام گرفته بود ... بعد از یازده سال گریه می کردم ... بعد از مرگ آدلر و ناتالی هرگز گریه نکرده بودم ... اون بدون اینکه چیزی بگه فقط می خوند و من فقط گریه می کردم ... تا اینکه یکی از نگهبان ها با ضرب، باتوم رو کوبید به در ... .

#شیعه
#ره_یافته
#تازه_مسلمان
دیدگاه ها (۹)

سلام دوستان طاعات و عباداتون قبول حقاین پروفایل اختصاص داره ...

ای علمداران علمداری کنیدرهبر اسلام را یاری کنیدبازهم در غربت...

( قسمت دهم: کابوس های شبانه ). بعد از چند روز توی بیمارستان ...

( قسمت نهم: تصویر مات ).ساکت بود ... نه اون با من حرف می زد،...

عزیزان توی دیدگاه ها گفته بودین که ترجمه ی حرف جونگوون چی بو...

⁷𝐌𝐲 𝐛𝐫𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫'𝐬 𝐟𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝_𝐏𝐚𝐫𝐭 اومدن سر میز نشستن که اصن اون حال ...

میان دو نگاه

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط