پارت
پارت۵
ویو رزی:
بلند شدم رفتم حموم بدنم هنوز درد میکرد بعد حموم لباس پوشیدم رفتم مدرسه امروز معلممون عوض شده بود ولی خیلی لوس و مسخره بود و گفت میخواد فردا امتحان کوچیک و ساده ار همه درسا بگیره رفتم تو حیاط که هانا ( دوست صمیمیش علامتش£) اومد پیشم
£ رزی میگم معلم جدیده خیلی چندشه ها
آره واقعا خیلی لوسه
£میگم حواست رو جمع کن
چرا؟
£دینا و دارو دستش(قلدر های مدرسه) داشتن میگفتن فردا کاری میخوان کنن از چشم معلم بیفتی فکر کنم مربوط به امتحان فرداست ولی نتونستم بیشتر گوش بدم گفتن بقیشو بعد از ظهر خونه دینا در موردش حرف میزنن فقط همین رو شنیدم پس حواسط رو جمع کن
+باشع مرسی خبر دادی
£ خواهش میکنم راستی چرا دستت کبوده
دیروز(ماجرا رو تعریف میکنه)
£الهی بمیرم برات آخه چرا این کارو باهات میکنه
حق داره اون راست میگه من مامانمو کشتم همش تقصیر منه(بغض)
£نخیرم تخصیر تونیست قربونت برم تو تنها کسی نیستی که این اتفاق براش افتاده بیخیال بریم سر کلاس
ممنون هانا باشه بریم
(فلش بک به داخل خونه)
سلام بابا(مهربون)
نامی. .....
رزی:اشکال نداره خب عادت کردم دیگه( تو ذهنش)
ویو ادمین:
رزی رفت تو اتاق لباساشو عوض کرد و درساشو خوند و بعد طبق معمول یکمی گریه کرد اون روز غذا نخورد و فقط تو اتاقش موند. بعد هم رفت پیش نامجون چون هر وقت میخواست بره بیرون باید ازش اجازه میگرفت
چطور بود؟ حمایت فراموش نشه لایکم کنید لطفا بعدی رو الان میذارم♡
ویو رزی:
بلند شدم رفتم حموم بدنم هنوز درد میکرد بعد حموم لباس پوشیدم رفتم مدرسه امروز معلممون عوض شده بود ولی خیلی لوس و مسخره بود و گفت میخواد فردا امتحان کوچیک و ساده ار همه درسا بگیره رفتم تو حیاط که هانا ( دوست صمیمیش علامتش£) اومد پیشم
£ رزی میگم معلم جدیده خیلی چندشه ها
آره واقعا خیلی لوسه
£میگم حواست رو جمع کن
چرا؟
£دینا و دارو دستش(قلدر های مدرسه) داشتن میگفتن فردا کاری میخوان کنن از چشم معلم بیفتی فکر کنم مربوط به امتحان فرداست ولی نتونستم بیشتر گوش بدم گفتن بقیشو بعد از ظهر خونه دینا در موردش حرف میزنن فقط همین رو شنیدم پس حواسط رو جمع کن
+باشع مرسی خبر دادی
£ خواهش میکنم راستی چرا دستت کبوده
دیروز(ماجرا رو تعریف میکنه)
£الهی بمیرم برات آخه چرا این کارو باهات میکنه
حق داره اون راست میگه من مامانمو کشتم همش تقصیر منه(بغض)
£نخیرم تخصیر تونیست قربونت برم تو تنها کسی نیستی که این اتفاق براش افتاده بیخیال بریم سر کلاس
ممنون هانا باشه بریم
(فلش بک به داخل خونه)
سلام بابا(مهربون)
نامی. .....
رزی:اشکال نداره خب عادت کردم دیگه( تو ذهنش)
ویو ادمین:
رزی رفت تو اتاق لباساشو عوض کرد و درساشو خوند و بعد طبق معمول یکمی گریه کرد اون روز غذا نخورد و فقط تو اتاقش موند. بعد هم رفت پیش نامجون چون هر وقت میخواست بره بیرون باید ازش اجازه میگرفت
چطور بود؟ حمایت فراموش نشه لایکم کنید لطفا بعدی رو الان میذارم♡
- ۵.۹k
- ۰۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط