فیک عشقه زیبا پارت

فیک عشقه زیبا پارت 32



ویو ات : صبح بیدارشدم دیدم جونکوک خوابه به صورته مثله فرشتش خیره شدم خیلی ناز بود مثله بچه ها خواب بود با آرومی صداش زدم که بیدار شد گفتم پاشو بریم صبحانه بخوریم اونم گفت باشه بلند شدم رفتم لباسامو عوض کردم و جونکوک هم لباساشو عوض کرد موهاشو درست کرد منم و باهم رفتیم پایین سره میز نشستیم داشتیم صبحتنه میخوردیم که
پ/ک: گفت پسرم باید واسیه یه کاری بری سفر خیلی مهمه باید یه مدت اونجا بمونی جونکوک گفت باشه بعد صبحانه جونکوک بلندشد رفت اوتاق منم پشته سرش بلند شدم و رفتم اوتاق دیدم جونکوک لباساشو جمع میکنه منم کمکش کردم و
لباساشو جمع کردیم و منم رفنم رویه تخت نشستم یکم نارحت
بودم که داره میره
کوک: دیدم که ات خیلی ناراحت رویه تخت نشسته رفتم پایین تخت جلوش زانو زدم ‌و دستشو گرفتم و گفتم خانمی ناراحت نباش زود برمیگردم اونم باصدای بغض گفت باشه منم بغلش کردم و گفتم خیلی دوست دارم اونم گفت م ..منم.. بعدش از بغلم دراوردمش و یه بوسیه رویه لباش گداشتم و گفتم بهت قول میدم که بر میگردم گفت باشه بعدش باهم رفتیم پایین
دیگه باید میرفتم تا دمه در ات باهام اومد و وقتی سوار ماشین میشدم ات خیلی سفت بغلم کرد و گفت دلم برات تنگ میشه منم بغلش کردم و گفتم منم همینطور بعدش سوار ماشین شدم و راه افتادم
ویو ات: وقتی جونکوک رفت یهو بغضم شکست و اشکم در اومد
بعدش زود زود اشکمو پاک کردم و باخودم گفتم زود برمیگرده
رفتم داخل سالون رویه مبل نشستم خونه هیچکس نبود و
خیلی دلتنگش شده بودم به خودم کفتم تازه چند دیقس که رفته بعدش دلم براش تنگ شده همیجوری گذاشت وقته نهار شد دلم چیزی نمیخواست و رفتم اوتاقم و رویه تختم دراز کشیدم و خوابم برد وقتی بیدار شدم عصر بود اوفف مگه من چقدر خوابیدم بعدش یهو سرگیچه گرفتم و حالم بهم خورد
زود رفتم سرویس واقعا حالم بد بود بعدش اومدم بیرون نکنه
نه نه نیست بعدش رفتم بیرون کیفمو برداشتم رفتم پیشه یور گفتم میشه بریم بیمارستان
یور: گفت چیزی شده
گفتم تو بیا بریم میفهمیم
یور: گفت باشه
و سوار ماشین شدیم رفتیم بیمارستان و آزمایش دادم جوابشو زود داد.م من..م من .حامله بودم رفتیم خونه شب شده بود
دوره وره خونه رو نگاه میکردم خونه وقتی جونکوک نبود مثله یخ بود سکوت بود خیلی دلم گرفته بود رفتم اوتاقم رویه تخت نشسته بودم و دستمو گذاشتم رویه شکمم وگفتم کوچولوم بابات خبر داربشه خیلی خوشحال میشه الان دیگه ناراحت نیستم چون تنها نیستم تو پیشمی مگه نه کوچولم کاش الان بابات پیشمون بود اما اشکالی نداره زود برمیگرده بعدش سرمو گذاشتم رویه بالشت کنارمو نگاه کردم خالی بود منم بالشته جونکوک رو گرفتم بغلم و خوابم برد
دیدگاه ها (۵)

فیک عشقه زیبا پارت 33ویو ات: یه هفته گذشته هیچی مثله قبل نبو...

فیک عشقه زیبا پارت 34با درده شدیده پام بیدار شدم بلند شدم رف...

فیک عشقه زیبا پارت 31صبح وقتی بیدار شدم جونکوک نبود رفتم دوش...

فیک عشقه زیبا پارت 30وقتی پوشته سرمو نگاه کردم زود رفتم همنج...

عشق چیز خوبیه پارت ۲ رفتم دم در لینو اومد لایا هم همراهش بود...

نام فیک: عشق مخفیPart: 55/فردا/ویو ات*صبح با صدای مادرم و بر...

چرا من پارت ۲جونکوک: باشه الان میام چاگیاات؛ ممنونویو ات: رف...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط