اگر چه اجبار بود
اگر چه اجبار بود
فصل اول (پارت پنجم )
م.ک= چشم دخترم
و از کنارم رفت کنار ( چه از خدا خواسته ) بعد از دادگاه یه راست رفتم خونه که دیدم بابام با سرو صدای بلند داره فریاد میزنم .
ب.ا = دختریه احمق .... تو با چه جرئتی قبول کردی .... نمیگی آبروی منه بدبخت میره . ... من این همه سال زره زره آبرو درست نکردم که تو ... یه علف بچه بیای آبرومو ببری ... پس میخوای با اون مردم هیز ( زبونت و گاز بگیر کصافت ) ازدواج کنی ... برو ... آره برو ... برو ولی بدون که دیگه پدری نخواهی داشت ... ( داد )
ات = پد....
حرفم با سیلی که پدرم زد متوقف شد سوزش بدی داشت تا حالا بابام روم دست بلان نکرده بود . اشکام جاری شدن .. همش تقصیر سارا و اون برادر نکبتشه .. ازت نمیگذرم سارا ... نمی گذرم ... به خاک سیاه مینشونمت .
ب.ا = حق نداری من و بابا .. پدر صدا کنی فهمیدی ( داد )
ات= ......
ب.ا= گفتم فهمیدی ( عربده )
ات= ب....بع....بله ... هق..( گریه )
و بعد پدرم سریع به سمت اتاقش رفت و در و محکم به هم کوبید درکش میکردم اونم حال و روزش بهتر از من نبود .. عقد خیلی سریع تر از اون چیزی که فکر میکردم برگزار شد هیچکی نبود فقط مامان و بابای جونگ کوک و بابام بودن مهمونی ازدواج هم خیلی سریع برگزار شد . روز عروسی بود و بابام به اصرار من منو رسوند آرایشگاه و بعد کوک اومد دنبالم . لباس عروس خیلی سنگین بود بخاطر اینکه من قدم خیلی از کوک کوچکتر بود یه کفش پاشنه ۱۰ سانتی پام کردم ... قد من در اصل بزور تا شونه کوک میرسید اون قدش ۱۹۰ بود و قد منم ۱۶۵ .. رفتیم توی باغ تا عکاس چند تا عکس ازمون بگیره و عکاسم هی به ما دستور میداد چیکار کنیم مثلاً میگف عروس خانم کج شو یا آقا داماد راست شو و ..... توی یکی از حرکات عکاس گفت .
عکاس = آقا دوماد عروس خانم و ببوس
ات و کوک = چیییییییییی ؟
عکاس = زهر خر .... گفتم ببوسش یعنی اینطوری ...
و بعد با دستاش و به معنی بوس به هم چسبوند .. هییی روزگار .. کوک به اجبار لباش و به سمت لبام آورد به گفته عکاس منحرف باید هر دو چشمامون بسته باشه ( استغفر الله ) کوک لباش و به لبام نزدیک کرد ولی نبوسید ( منحرفای خر ) بوس نکرد خدا رو هزار مرتبه شکر ...
ادامه دارد ❤️❤️
فصل اول (پارت پنجم )
م.ک= چشم دخترم
و از کنارم رفت کنار ( چه از خدا خواسته ) بعد از دادگاه یه راست رفتم خونه که دیدم بابام با سرو صدای بلند داره فریاد میزنم .
ب.ا = دختریه احمق .... تو با چه جرئتی قبول کردی .... نمیگی آبروی منه بدبخت میره . ... من این همه سال زره زره آبرو درست نکردم که تو ... یه علف بچه بیای آبرومو ببری ... پس میخوای با اون مردم هیز ( زبونت و گاز بگیر کصافت ) ازدواج کنی ... برو ... آره برو ... برو ولی بدون که دیگه پدری نخواهی داشت ... ( داد )
ات = پد....
حرفم با سیلی که پدرم زد متوقف شد سوزش بدی داشت تا حالا بابام روم دست بلان نکرده بود . اشکام جاری شدن .. همش تقصیر سارا و اون برادر نکبتشه .. ازت نمیگذرم سارا ... نمی گذرم ... به خاک سیاه مینشونمت .
ب.ا = حق نداری من و بابا .. پدر صدا کنی فهمیدی ( داد )
ات= ......
ب.ا= گفتم فهمیدی ( عربده )
ات= ب....بع....بله ... هق..( گریه )
و بعد پدرم سریع به سمت اتاقش رفت و در و محکم به هم کوبید درکش میکردم اونم حال و روزش بهتر از من نبود .. عقد خیلی سریع تر از اون چیزی که فکر میکردم برگزار شد هیچکی نبود فقط مامان و بابای جونگ کوک و بابام بودن مهمونی ازدواج هم خیلی سریع برگزار شد . روز عروسی بود و بابام به اصرار من منو رسوند آرایشگاه و بعد کوک اومد دنبالم . لباس عروس خیلی سنگین بود بخاطر اینکه من قدم خیلی از کوک کوچکتر بود یه کفش پاشنه ۱۰ سانتی پام کردم ... قد من در اصل بزور تا شونه کوک میرسید اون قدش ۱۹۰ بود و قد منم ۱۶۵ .. رفتیم توی باغ تا عکاس چند تا عکس ازمون بگیره و عکاسم هی به ما دستور میداد چیکار کنیم مثلاً میگف عروس خانم کج شو یا آقا داماد راست شو و ..... توی یکی از حرکات عکاس گفت .
عکاس = آقا دوماد عروس خانم و ببوس
ات و کوک = چیییییییییی ؟
عکاس = زهر خر .... گفتم ببوسش یعنی اینطوری ...
و بعد با دستاش و به معنی بوس به هم چسبوند .. هییی روزگار .. کوک به اجبار لباش و به سمت لبام آورد به گفته عکاس منحرف باید هر دو چشمامون بسته باشه ( استغفر الله ) کوک لباش و به لبام نزدیک کرد ولی نبوسید ( منحرفای خر ) بوس نکرد خدا رو هزار مرتبه شکر ...
ادامه دارد ❤️❤️
- ۲.۷k
- ۲۰ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط