نام کتاب به توان تاوان
★نام کتاب: به توان تاوان★
★نویسنده: Ara «هستی همتی»★
★ژانر: عاشقانه، درام، اجتماعی★
«به نام اولین معلم هستی»
★خلاصه★
گرمای دستانت به یکباره یخ زده و شیرینی حضورت را در هالهای از تاریکی غرق کرد، اما مگر تو همان نیستی که جانم را به تا ابد ماندن قسم داده بودی؟
چرا اینگونه مرا در پس شومترین حقایق رها میسازی و اصرار به خوراندن باورهایی به افکارم داری که چشمانم را بر رویشان بستهام..
#عاشقانهای از جنس علاقهای خواهرانه مقابل مهری برادرانه…
★مقدمه★
نگاه خیره و متعجبشان
زوم چشمان خیس از اشکم
و رفتارهای به دور از پذیرش عقلی است
که گویا از من سر میزند
و زمزمههایشان
چه آزار دهنده است
که حکم میکنند
رهایش کنم
و بیپرده قضاوتهایشان را بر زبان میرانند…
پرودگار دانای من!
تو خود آگاهتری
به هرآنچه میگذرد
و به سیاهی خیمه زده بر قلب کوچکم
که در رقابت با تاریکیِ بیانتهای شب
پیروزِ آوردگاه گشته…
بهتر از خویش حال خرابم را میدانی
و بغض تلخی را
که گلوی گرفتهام را میآزارد
چه کنم…
وقتی نمیتوانم به سادگی از کنارش بگذرم
و حتی
رد انگشتانش در پس سیلیهای پی در پی
بر روی گونههایم
به هنگام به رخ کشیدن غرور جذابش
قلبم را به تپش وا میدارد
این پسر
تنها برادر
و همهی دنیای این دختر سرگشته و حیران است…
★بخشی از داستان★
به آرامی و نوازشگونه، انگشتانم را مابین تارهای لخت موهای نرمش تاب دادم. صورت معصوم و ته ریشش بیش از هر زمان دیگری دلم را تکان میداد و بیآنکه بخواهم، خود را به تحسین اجزای صورتی مشغول نموده بودم که خداوندگار با به کارگیری توانایی خارقالعادهاش و صرف زمانی بیش از تصورمان، به زیبایی به تصویر کشیده بود؛ تصویری که چون تکه الماس درخشانی پرتوهای روشن خورشید را حین عبور از پیچ و واپیچهای پردهی کشیده شده به روی پنجره، به سمت خیرگی مردمکهایم بازتاب میکرد.
http://novelfor.ir/دانلود-داستان-به-توان-تاوان/
★نویسنده: Ara «هستی همتی»★
★ژانر: عاشقانه، درام، اجتماعی★
«به نام اولین معلم هستی»
★خلاصه★
گرمای دستانت به یکباره یخ زده و شیرینی حضورت را در هالهای از تاریکی غرق کرد، اما مگر تو همان نیستی که جانم را به تا ابد ماندن قسم داده بودی؟
چرا اینگونه مرا در پس شومترین حقایق رها میسازی و اصرار به خوراندن باورهایی به افکارم داری که چشمانم را بر رویشان بستهام..
#عاشقانهای از جنس علاقهای خواهرانه مقابل مهری برادرانه…
★مقدمه★
نگاه خیره و متعجبشان
زوم چشمان خیس از اشکم
و رفتارهای به دور از پذیرش عقلی است
که گویا از من سر میزند
و زمزمههایشان
چه آزار دهنده است
که حکم میکنند
رهایش کنم
و بیپرده قضاوتهایشان را بر زبان میرانند…
پرودگار دانای من!
تو خود آگاهتری
به هرآنچه میگذرد
و به سیاهی خیمه زده بر قلب کوچکم
که در رقابت با تاریکیِ بیانتهای شب
پیروزِ آوردگاه گشته…
بهتر از خویش حال خرابم را میدانی
و بغض تلخی را
که گلوی گرفتهام را میآزارد
چه کنم…
وقتی نمیتوانم به سادگی از کنارش بگذرم
و حتی
رد انگشتانش در پس سیلیهای پی در پی
بر روی گونههایم
به هنگام به رخ کشیدن غرور جذابش
قلبم را به تپش وا میدارد
این پسر
تنها برادر
و همهی دنیای این دختر سرگشته و حیران است…
★بخشی از داستان★
به آرامی و نوازشگونه، انگشتانم را مابین تارهای لخت موهای نرمش تاب دادم. صورت معصوم و ته ریشش بیش از هر زمان دیگری دلم را تکان میداد و بیآنکه بخواهم، خود را به تحسین اجزای صورتی مشغول نموده بودم که خداوندگار با به کارگیری توانایی خارقالعادهاش و صرف زمانی بیش از تصورمان، به زیبایی به تصویر کشیده بود؛ تصویری که چون تکه الماس درخشانی پرتوهای روشن خورشید را حین عبور از پیچ و واپیچهای پردهی کشیده شده به روی پنجره، به سمت خیرگی مردمکهایم بازتاب میکرد.
http://novelfor.ir/دانلود-داستان-به-توان-تاوان/
- ۱.۹k
- ۰۶ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط