گاهی اوقات

گــاهی اوقات
دلـت یـڪ جفت بال میخـاد
براے پرڪشــیدن و رهـا شـدن...
رفتـــن...!
رفتـن تا انتهـاے بیڪــران آبی آسمان...

امـا
از اون رفتنهـایی ڪه برگشتـی نداشتہ باشہ
مثـل بلیط یڪـطرفہ...
اماحیــف...!

نہ بالـی درڪاره و نہ پــروازے
تازه اگــرمـ بود
انقد پاهات به زمــین وصلہ ڪہ
پــریدن محــالہ...

#دلنوشته
دیدگاه ها (۱۷)

‌تو حرف می زنیو چشمهایت مرا می برند به دشتهای سبز می نشانی ا...

‌وقتی چمدانش را به قصد رفتن بست، نگفتم :عزیزم، این کار را نک...

‌تو برای من نیستیاما دوست‌ات دارمهم‌چنان دوست‌ات دارمو عشق‌ا...

به جانت ڪز میان جان ز جانت دوستتر دارمبه حق دوستی جانا که با...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط