ظهور ازدواج

ظهور ازدواج )
( فصل سوم ) پارت ۴۵۵

دستمو فشرد و جدي گفت: تو این سفر..میخوام خودت باشي
و خودم چشمامو باريك كردم و گنگ نگاش کردم.
نرم گفت:بدون قرار بدون گذشته..بدون خاطره..
لبخند تلخی رو لبم نشست. این تمام چیزی بود که میخواستم..
عمیق گفت : دوتا زوج معمولی..شاد و سرخوش.. دوتا زوج معمولیش بدجور به دلم نشسته بود جیمین میشه؟ میتونیم؟
لبخندم عمیق شد و اروم گفتم اره میشه..میتونیم. خبیثانه :گفت میشیم به مادام و موسیوي با شخصیت و
جنتلمن.. خندیدم و از پنجره كوچيك هواپیما به بیرون نگاه کردم
ياريس حتي فك كردن به برآورده شدن این ارزومم جذاب بود
اونم انقدر يهويي و بي خبر..
وقتی هواپیما فرود اومد و رسیدیم هوا خيلي خوب بود..
با ذوق دنبال جیمین راه افتادم..اخ..
هر چیزی برام جالب و قشنگ بود و پر از ذوق نگاش
میکردم.. بازوي جيمین رو گرفتم و گفتم بریم شهر رو بگردیم؟ نرم خندید و گفت با این وسایل؟؟ بچه جان وایستا بریم
هتل .. وسايلو بذاريم...بعد..
با هیجان به دور و برم نگاه کردم رفتیم سمت تاکسی و نشستیم..
نمیتونستم چشمامو از اطرافم جدا کنم و جیمزم با لبخند
باریکی نگام میکرد. ادرس هتلي رو داد و تاکسي ما رو برد اونجا... لبخند عميقي زدم و گفتم همیشه حواست به همه چیز
هست.. خیره به بیرون گفت همیشه
تاكسي جلوي هتل وايستاد و پیاده شدیم..
هتل بزرگ و شيکي بود..
همونجور که فک میکردم از قبل اتاق رزرو کرده بود كارت اتاق رو تحویل گرفت و رفتیم بالا.

يه سالن كوچيك شيك با كاناپه هاي كرم رنگ و تلویزیون و پنجره خيلي بلندي که تمام دیوار جلومون رو گرفته بود و پرده هاي بلند قرمز و یه اتاق خواب با تخت دو نفره شيك و
قشنگ با ملافه قرمز خيلي خوشم اومده بود..
لبخند باريکي زدم و رو تخت نشستم و گفتم:خيلي اتاق
قشنگیه.. جیمین با لبخند باريكي چمدون و ساك رو توي اتاق گذاشت جیمین دوش بگیرم بعد بریم بیرون.
......
دیدگاه ها (۵۱)

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۵۶قشنگیه.. جیمین با لبخند بار...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۵۷ همه چیز زیبا و دل انگیز بو...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۵۴ گردنش اویزون شدم. خندید و ...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۵۳ نفسم از قشنگی نگاهش بند او...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۹۳ دستش رو روی نیم رخم گذاشت ...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۴۸ عمیق گفت به همه شون و از ج...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط